شهید رضا قنبری، شوخ طبعی، بسیار جدی
داستان شهادت شهید رضا قنبری (فرزند مرحوم مغفور محمد حسین - گرمن) را قبلا در همین وب ذکر کرده ام، از خصوصیات جالب و حیرت آور ایشان، بسیار جدی بودن در عینِ شوخ طبعی بود. او خداگونه و همچون خالقش جمع اَضداد شده بود. این هنر بزرگی است که در عین شوخ طبعی لوده نشوی، زبانت در سوخی به رنج دیگران نچرخد؛ در عین شوخ طبعی به لَغو مبتلا نشوی؛ شوخ طبعی ات باعث شکستن حد و حدود شخصیت تو و موجب بی حرمتی ات نزد دیگران نشود؛ انسانی با وقار، متین، جاافتاده و... باشی و در عین حال طبعی شوخ داشته باشی؛ در عین شوخ طبعی آنقدر اهلِ ملاحظه باشی، کسی را یارای تعرض به حدودت نباشد. آری این شهید بزرگوار آنطور شوخ طبع بود که هرگز مصداق این جمله معروف "که شوخی تو را آبرو می برد" نبود و به این روز و زوگار هرگز ندیدمش.
یکی از شوخی های او حواله دادن خود و دوستانِ بسیار نزدیکش به "زیر باغ دائی موسی" بود، که نهایتا هم خدا از او این خواسته را پذیرفت و کارش در جوانی به همانجا منتهی شد، که ذکرش مدت ها ورد زبانش بود، آن هم در کمال شجاعتی که در لحظه یی سخت، از یک شجاع دلِ مطمئن انتظار می رفت. همرزم های این شهید که از شهر و دیار دیگر بودند و از چنین مکان اطلاعی نداشتند، مرتب می پرسیدند که زیر باغ دائی موسی کجاست که این شهید، یا ما را به آنجا حواله می دهد و مرتب این تکیه کلامش شده است. خاک مزاری که اکنون امانت دار پیکرِ رشیدِ این "دل گنده ی جبهه و جهاد" است، سال ها نام محلی اش، وِرد زبان این شوخ طبعِ بسیار جدی بود، و انگار خود را با آن قرین و نزدیک تر می دید، تا با زنده ها و مکان های پر زرق و برق دیگر این جهانی.
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آبان 1393ساعت 6:8 PM توسط سید مصطفی مصطفوی
جالبش دیدی بخوان و بگذر؛ نگاره ها، دلنوشت و یا نظر داشتی بیش نیست.