در رثای مردان مرد، احمد شاه مسعود

امروز اگر عراق، سوریه، یمن، نیجریه و... اسیر توطئه و خونریزی وهابی مسلکان داعشی و... است، روزگاری نه چندان دور شریعت متحجرانه وهابیت، در کسوت و نام طالبان افغان ها را در خون غوطه می داد؛ ولی احمد شاه مسعود، آخرین فرمانده ی، آخرین سنگر فتح نشده ایی بود که در برابر خشک مغزان وهابی مسلک طالبانی در افغانستان ایستاد و آخرین سنگر و آشیان ملتش را حفظ کرد، تا ورق برگردد و نهضت مبارزین دوباره جان گیرد؛ و همین آخرین سنگر، نقطه نابودی طالبانی شود که وابسته به پول و فرهنگ کثیف اهالی خدعه و نیرگ و عصبیت عربی بودند. اما شیر دره ی پنجشیر در غروب آخرین روزهای مقاومت، که ابتدای نابودی نقشه اهل فتنه وهابیت بود، قربانی مکر ناجوانمردانه فتنه گرانی شد که به بهانه مصاحبه در یک اقدام تروریستی این ابرمرد دژهای سخت را به شهادت رساندند، تا نباشد و صبح پیروزی رادمردی خود را نبیند، روحش شاد و روانش در جوار حق مستغنی باد.

زندگی ات مملو از خیر است برای مردم

آشیانت، آشیان مهر، برای آنان

مرگت انسان را به تکان وا می دارد

که تو چقدر بزرگی

 و مرگت هم روایتگر بزرگی توست

خداوند تو را آفرید تا بزرگی را معنی کنی

به نمایش درآوری

و در عرصه شغالان بی مقدار

شیر و شیرمردی را تمام و کمال نشان دهی

تو ایستاده مردی تا ایستادن بیاموزی

ایستاده کمرت را خم کردند تا افتادنت را به رخ مردمت کشند

اما افتادنی در کار نبود

و حتی مرده ات بر عصای سلیمانی (ع) تکیه کرده و همچنان ایستاده است

مرگت از روی شعور و آگاهی بود

تا مردانه و استوار مردن را نیز بیاموزی

مرگ معمول هم تو را نمی زیبد

که تو برتر از آنی که در بستر، آرمیده بمیری

 تو را تنها به تیغ خدعه توانند کشت

مولای مردان علی (ع) را هم از پشت، سرش شکافتند

که سینه در سینه و چشم در چشم حریفش نبودند

 روایتی از آخرين روزهاى زندگى شهيد احمد شاه مسعود.

"... در اينجا ميخواهم در باره ى آخرين روزهاى زندگى آمرصاحب مسعود از زبان همسرش، محافظانش، مسعود خليلى، و ديگران چيزى بگويم. احتمالآ پنجم ماه سپتمبر يعنى آخرين بارى كه خانواده اش مسعود را ديده اند، بيرون خانه بالاى چوكى نشسته بوده، قسمت ساعد دستش را بر روى چشم هايش گذار ده بود. ناگهان دستش را از روى چشم بر داشته به خانمش مى گويد: من به زودى شهيد مى شوم، نمى دانم سرنوشت تو چه خواهد شد، خياطى را هم نمى دانى كه كار كنى و زندگى ات را پيش ببرى. سپس اشاره اى به تپه اى در عقب باغ شان نموده مى گويد: مرا در آنجا دفن كنيد.

خانمش در اين جريان چند بار سخنان او را قطع مى كند و مى گويد: تو چه مى گويى؟ اما ادامه داده بعد به احمد پسرش مى گويد: تو ميتوانى به يك نفس تا سر قبر پدرت بدوى؟ بعدأ قلم و كاغذ را ميگيرد تا وصيتى نمايد، خانمش به گريه افتاده كاغذ را از نزدش گرفته نمى گذارد چيزى بنويسد. روزى كه از پنجشير به شمال پرواز مى كند، هنگام لباس پوشيدن به خانمش مى گويد: اين آخرين لباس پوشيدن من در اين خانه است. گويا او در اين چند روز اخير چند بار همسرش را به گريه انداخته است. آن شب با مسعود خليلى صحبتى طولانى ميكند، سياست كمتر صحبت ميكند و بيشتر به سخنان معنوى علاقه ميگيرد. خليلى گفت: از هر در سخن ميگفتم، از اوليا، مرشدان مشهور، صوفيان بزرگ، روح خدا و آسمانها. بسيار به دقت مى شنيد، بيشتر شنيد كمتر گفت. در ميان سخنان اين شعر را بسيار پسنديد و آن را چند بار برايم تكرار نمود، هر بار كه مى خواندم به آن عميق مى شد و مى گفت يك بار ديگر بخوان:

فريب جهان قصه ى روشن است

ببين تا چه زايد شب آبستن است

تا ساعت سه شب همچنان من سخن گفتم و وى شنيد. چون ساعت سه شب از او اجازه خواستم كه بروم بخوابم، و إلا براى نماز بيدار نخواهم شد. گرچه قلبآ نمى خواست اما اجازه داد. بعد از مرخص شدن مسعود خليلى وضو گرفته به خواندن نماز تهجد آغاز مى كند. مسعود هميشه نماز تهجد مى خواند، به وضو گرفتن و نماز خواندن و قرآن خواندن بسيار حريص بود و علاقه داشت، اما هيچگاه افراط نمى كرد. محافظينش گفتند: آن شب تا صبح نماز تهجد خواند و نخوابيد. بعد از نماز صبح و طلوع آفتاب، كه عادت داشت كمى خواب مى كرد باز هم نخوابيد. حوالى صبح ناگهان همه محافظين خود را طلب نموده دستور مى دهد در يك صف مقابل وى بايستند. سپس از اطاق خارج شده بدون اينكه چيزى بگويد به چهره ى يك يك آنها خيره مى شود. اى كاش آنها مى دانستند كه اين نگاه هاى وداع با دوستان وفادار اوست بعد آنها را مرخص مى كند. محافظانش از اين حركات اخير او هيچ چيزى نمى دانند، آنها بعدأ دانستند كه آن نگاه ها، نگاه هاى جدايى بود. منبع "مسعود شناسی"

وصیت نامه شهید سید محسن حسینی - شاهرود - گرمن

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

آنهایی را که در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید، چون آنها زنده اند و نزد خدای خویش روزی می خورند.

باسلام و درود به پیشگاه امام زمان (عج) و نائب برحقش امام و امت شهید پرور ایران و رزمندگان اسلام که می جنگند تا راه بسته شده کربلا را بگشایند. برای خود لازم دیدم که وصیت نامه ایی بنویسم،

 "انسان ها مرده اند و با مرگ زنده می شوند." علی (ع).

چرا انسان ها با مرگ زنده شوند و در بستر بمیرند؟ چرا به جبهه نروند و در آنجا به شهادت نرسند، پس بهتر است که در جبهه بمیریم. اگر دنیا خوب بود ائمه (ع) و پیامبران (ع) می ماندند و از خدا نمی خواستند که آنها را از این دنیا ببرد. پس دنیا بد است و اگر بد است چرا من بمانم، پس باید من هم بروم همچون همه (که) رفتند. اگر کوچک باشی هم می روی، و اگر مثل حضرت نوع (ع) نهصد سال (هم) عمر کنی باز هم می روی، پس بهتر است که در سن کوچکی برویم که گناهان مان کمتر است.

 ای خدای بزرگ مرا ببخش چون که دیر متوجه جبهه شدم و خیلی دیر به جبهه رفتم چون دنیا بر من غلبه کرده بود. راستی درباره شهادت بگویم، که چقدر زیباست اگر انسان شهید شود اطمینان دارد که در بهشت جاودان است. ولی اگر بمیرد شک دارد که کجای می رود.

پدر و مادر عزیز و گرامی مرا ببخشید که نتوانستم، زحمت های بی پایان و بسیار بسیار سخت شما را جبران کنم و در پیری عصای دست تان باشم شما زحمت های زیادی برای من کشیده اید و من نتوانستم آنها، حتی یک درصد را جبران کنم، معذرت می خواهم زیرا که جبهه و جنگ در موقعیتی هست که به نیرو احتیاج دارد و اسلام باید با خون زنده شود و میوه بدهد اگر تا الان نارحت بوده اید، از الان خوشحال شوید و از خدا بخواهید که این قربانی را قبول کند.

ای ملت مرا ببخشید اگر کسی از من بدی دیده است به بزرگواری خودش ببخشد. متشکر می شوم زیرا اگر در این دنیا نبخشید در آخرت سخت است. برادران و خواهرانم به پدر و مادرم احترام کنید و آنها را کمک کنید من که لایق آن نبودم اما شما باشید. خواهرانم و مادرم حجاب خود را حفظ کنید که با بی حجابی به اسلام ضربه نزنید. ای ملت، ای خانواده عزیزم امام را تنها نگذارید و همیشه دعایش کنید، دیگر سخنی ندارم.         خدا حافظ 1/12/1365 سید محسن حسینی

این شهید بزرگوار در تاریخ 22/1/1366 در منطقه فاو به شهادت رسید و در زمان شهادت تنها پانزده سال سن داشته است.

http://mostafa111.blogfa.com/post/205/

شوخی های رزمندگان: شوخی شهید محمود بیاریان با مرحوم سید علی مصطفوی

یکی از دغدغه های مهم نوحه خوانان و ذاکرین اهل بیت (ع) همراهی جمع حاضر در مراسم با آنها و یا عدم همراهی احتمالی و پاسخگویی حاضرین به بندهایی از نوحه است که باید توسط سینه زنان تکرار شود و همین موضوع دستمایه شوخی شهید محمود بیاریان با مرحوم سید علی مصطفوی در سینه زنی دوره در جبهه گردید؛ دغدغه ایی که مداحان حرفه ایی و مطرح امروز کشور را به تشکیل تیم های گریه کن و سینه زن حرفه ایی برای همراهی با خود در سینه زنی ها ترغیب کرده است. و اما خاطره به روایت حاظرین در صحنه :

 آقای زین العابدین ابراهیمی:

"قبل ازعملیات کربلای ۵ درمنطقه شلمچه نزدیک غروب بچه های شاهرود در گردان کربلا سینه زنی دوره (1) می گرفتند، شهید محمود بیاریان قبل از سینه دوره بچه های گرمن را جمع کرد به سید علی هم گفت شما نوحه "ولدی علی" (2) را بخوان، مرحوم سید علی مصطفوی گفت: "کسی نمی تواند جواب بدهد چون پسخوانی هربند این نوحه مجزاست (یعنی هر بندی از نوحه پسخوانی متفاوت برای خود دارد) و تکراری نیست و با توجه به این که این نوحه مخصوص گرمنی هاست نا آشنایان نمی توانند همراهی کنند و...

بالاخره شهید محمود بیاریان که خیلی هم شوخ طبع بود مرحوم سیدعلی را متقاعد کرد و گفت:

"ما بچه های گرمن که تعداد حدود ده نفربودیم یکجا و کنار هم سینه می گیریم و جواب پسخوانی ها را می دهیم تا دیگران هم همراهی کنند. منتهی شهید محمود به بچه ها گرمن هم (از باب شوخی) گفت یکی دو بند از نوحه را که مرحوم سید علی خواند و همه جواب دادید و سینه زنی که خوب گرفت به یکباره همه از سینه زنی بیرون بیایید، تا سید علی بماند و سینه زنانی که با پسخوانی این نوحه آشنا نیستند و.... و همه هم این کار را کردند بیرون رفتند. در حین سینه زنی دوره ناگهان مرحوم سید علی متوجه شد که کسی پسخوانی نوحه اش را جواب نمی دهد و متوجه شد که یک توطئه ایی علیه او در کار است، و لذا نوحه را تمام کرد و فهمید که این آتش از گور چه کسی بلند می شود و از وسط سینه زنی آمد بیرون و شروع به دنبال کردن شهید محمود بیاریان کرد و حالا محمود بدو و سید علی بدو؛ و بقیه هم به این صحنه نگاه می کردند و می خندیدند."

 اما روایت آقای محمد قربانیان از همین حادثه و یا حادثه مشابهه:

 " البته این طور که تو ذهن من هست چون خودم آنجا حضور داشتم، این حادثه در محل مقرّ تیپ 12 قائم (عج) آل محمد(ص) و در گردان سیدالشهداء اتفاق افتاد. مرحوم سید علی مصطفوی (خدا رحمت کرده) به شهید محمود بیاریان گفت، اگر نوحه ای که مرحوم احمد مهدوی (3) در سینه زنی دوره گرمن مي خواند را برایم بنویسی منم به روش خودش اینجا در بین همشهریان خواهم خواند، فقط شما بچه های گرمن بین جمعیت با فاصله در سینه زنی دوره شرکت کنید و پخش شوید تا بتوانید خوب پسخوانی کنید و نوحه را جواب بدهید، چون بقیه با پسخوانی این نوحه آشنا نیستند و بالطبع سینه زنی دوره و نوحه من دچار مشکل می شود.

شهید محمود بیاریان هم قبول کرد و نوحه را نوشت و کاغذ آن را دست مرحوم سید علی داد، بعد مرحوم سید علی هم بدون این که نگاه کند که چی نوشته، کاغذ نوحه را گرفت و گذاشت لب جیب سمت راست شلوارش و وارد سینه زنی دوره شد و بر خلاف چرخش عقربه های ساعت تو دایره ی سینه زنی شروع به حرکت و از بر خوانی نوحه مذکور کرد که :

"چون که دريادل صحرای بلا"

"مرکز دایره ی رنج و عنا"

"کرد آهنگ جدال اعداء"

"رفت سوی حرم از مهر ووفا"

و....

به طور ناگهانی جهت حرکتش رو عوض کرد و دست تو جيبش کرد و کاغذ نوحه را بیرون آورد. نمی دانم ادامه ی نوحه را تو کاغذ پیدا نکرد، یا اون چیزی که شروع کرده بود به خواندن با اون متنی که در کاغذ بود پشت سر هم نبود و... به هر دلیل يک وقفه ی کوتاهی تو خواندن نوحه پیش آمد و در همین موقع بود که محمود به بچه های گرمن اشاره کرد که همه از دور سینه زنی بیرون بيايند، و ما هم همه از دور سینه زنی بیرون رفتیم و مرحوم سیدعلی که متوجه ی این موضوع شد، نوحه را نیمه تمام رها کرده و با دو به دنبال شهید محمود بیاریان راه افتاد.

بچه های گرمن که اون موقع تو گردان سیدالشهداء بودیم، عبارتند از : شهید والامقام محمود بیاریان، شهید والامقام محمد مهدی حلوانی، حاج حسین آقایی، ابراهیم شریفی و جانباز متوفی مرحوم سید علی مصطفوی بودیم؛ البته زمان سینه زنی از گردان های کربلا و ذوالفقار هم بچه های گرمن می آمدن، یعنی ممکن است در این جریان بچه های دیگر گرمن که اون موقع در تیپ ۱۲ بودند حضور داشتند.

1-   سینه زنی دوره سبکی از عزاداری محرم است که در فضای باز انجام می شود و سینه زنان به صورت دایره وار حرکت می کنند و زنجیروار با یک دست کناری خود را میگیرند و با دست دیگر اقدام به سینه زنی می کنند و با حرکات موزون پا و دست سبک سنتی از عزاداری را با موسیقی سه ضرب نوحه خوان که در وسط مشغول خواندن است شکل می دهند.

2-    ولدی علی عنوان یک نوحه است که زبان حال امام حسین ع و حضرت علی اکبر امام حسین ع را حکایت می کند.

3-   مرحوم سید علی مصطفوی مجذوب نوحه خوانی مرحوم احمد مهدوی بود که بسیار جدی و پرشور نوحه می خواند و نوحه ها را تمام از بر می خواند و حافظه قوی داشت؛ مرحوم سید علی می گفت نوحه خوانی اش که تمام می شد و به دو بند آخرش که می رسید تازه دست می برد توی جیب بغل کتش و دفتر نوحه اش رابیرون می آورد" خداوند هر دوی آنها را رحمت کند.

4-   رزمندگانی که به جبهه اعزام می شدند و از اهالی یک شهر بودند معمولا در تیپ و لشکر مخصوص استان خود مستقر می شدند، رزمندگان اعزامی از شهر شاهرود هم در ابتدای جنگ معمولا به لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع) شهر قم، و سپس به تیپ 21 امام رضا (ع) مشهد و در انتهای جنگ نیز استان سمنان خود برای خود، تیپ 12 قائم آل محمد (عج) را تشکیل و همه در این تیپ مستقر بودند، این خاطره مربوط به تیپ قائم بود.

5-    گردان شاهرود معمولا به نام "گردان کربلا" نام می گرفت و وقتی اعزامی ها زیاد می شدند کردان کربلا 1 و کربلای 2 نام می گرفت، مثلا در عملیات مهران سال 1365 در حالی که گردان کربلای یک در مهران به عملیات رفت، گردان کربلای دو به فرماندهی آقای علی خانی در منطقه جاده خندق خط پدافندی را عهده دار بودند. گاهی هم که تعداد افراد اعزامی از شاهرود افزایش می یافت گردان سید الشهدا تشکیل می شد. قبل از عملیات کربلای 5 گردان سید الشهدا شامل همین بچه های شاهرود بود که در جبهه حضور داشت.

6-    اگرچه رزمندگان حاضر در گردان ها معمولا از یک شهر بودند و باید یک فرهنگ می داشتند، ولی تفاوت فرهنگی در نوحه سرایی و رویه سینه زنی دوره از مسجدی به مسجد دیگر و از منطقه ایی به منطقه ایی دیگر متفاوت بود و لذا یک نوحه و یا سبک نوحه برای عده ایی کاملا آشنا و روتین بود برای دیگران کاملا نا آشنا، و لذا در پسخوانی و تکرار آن لازم برای ادامه سینه زنی بود، مشکل ایجاد می شد.

7-   شهید محمود بیاریان که فردی بسیار شوخ طبع بود هم از همین موضوع استفاده کرد و با خروج حساب شده از سینه زنی دوره، نوحه خوان مذکور را در بین مستمعینی نا آشنا به نوحه و سبک پاسخگویی به آن تنها گذاشت و حسابی او را در جمع (به قول امروزی ها) ضایع کرد و برای "ادخال سرور فی قلوب المومنین" مایه خنده دیگر رزمندگان شد.  

فرازی از وصیتنامه شهید سید مرتضی امیری

"شهادت یک نوع مرگی است در میان انسان ها که این نصیب هر کسی نمی شود و چه راست گفتند امامان که شهادت هدیه الهی است از جانب خداوند، که هر کس لیاقت آن را ندارد. عزیزان این نماز جمعه ها را ترک نکنید که تمام دنیا به این نماز جمعه نگاه می کنند. از همه دوستانم تقاضا دارم که اسلحه زمین افتاده مرا به زمین نگذارند و تا آخر پشتیبان امام (خمینی) و دولت باشند. آن امام حسین که در صحرای کربلا به دشمنان خود گفت: برگردید، دوست ندارم بدون شما به بهشت بروم، ما هم نوکر امام حسین هستیم و من هم دوست ندارم آن دنیا دوست از من جدا باشد و انشاالله که همه در خط امام و رهبری باشیم. والسلام"

1-    شهید سید مرتضی امیری فرزند آقا سید حسین و برادر کوچکتر سردار رشید این آب و خاک شهید سید مجتبی امیری (http://mostafa111.blogfa.com/post/928 ) می باشند که ایشان نیز بهشت زهرای تهران را به پیکر پاک خود منور کرده اند (از ردیف و قطعه ی مزارش اگر اطلاع دارید برایم بنویسید).

2-    آقا سید حسین امیری خادم امام حسین ع بود و هرساله به عشق امام حسین ع نذری می داد و خود فعالانه در مراسمات و همچنین آشپزی مراسمات به عنوان یک آشپز زبردست شرکت داشت او نیز در بهشت زهرای تهران مدفون است. یادش گرامی باد  که مهر و محبت هم از چهره اش، رفتارش، گفتارش و صله رحم او و... همیشه هویدا بود.

3-    خاطره ایی از شهید مجتبی امیری: "مجتبی در زمان شاه که افراد کمی جرات ابراز مخالفت با شاه رو به صورت علنی داشتند، به طبع افکار پدر در سنین نوجوانی بر علیه شاه سخن می گفت؛ بسیار مهربان بود، لهجه تهرانی مجتبی و برادر کوچکترش مرتضی همواره زبانزد بچه ها محل بود مثلا وقتی مرتضی می گفت "بریم مسجد اشک بریزیم"."

فرازی از وصیتنامه سردار رشید جبهه نبرد علیه متجاوزین، شهید سید مجتبی امیری

"پدر بزرگوارم، مادر مهربانم و خانواده عزیزم! اگر من به درجه رفیع شهادت رسیدم اصلا راضی نیستم که برای من بیتابی کنید. برای من کوچکترین خرجی (هزینه عزاداری) نشود، آن را بدهند به خیریه که مال یتیمان است. من صرفا خیلی علاقه دارم و در زندگی هم سعی داشتم تا آنجا که می توانم به آنها (یتیمان) کمک کنم. همیشه (پخشِ) قرآنِ قبل از اذان مغرب را که از (بلندگوی) مسجد پخش می شود را خیلی دوست دارم و شما سعی کنید (تا) یک هفته، قبل از نماز مغرب برایم قرآن بگذارید. و شما ای خواهران مهربانم! حضرت فاطمه زهرا را الگوی همیشگی تان در همه جا و در هر زمان قرار بدهید و به پیروی از آن بزرگوار به زندگی تان ادامه بدهید و از پدر و مادرم که برای من زحمت های بسیار تحمل کردند کمال تشکر را دارم. والسلام"  

1-    سردار رشید این آب و خاک شهید سید مجتبی امیری فرزند آقا سید حسین، ولادت 1337 شهادت 10/1/1361 جاده اهواز- آبادان، بر سنگ قبر او نوشته اند: گرامی پسرم رفتی ز دنیا، بمانده آه و اشک و آرزوها، امیدم بودی و رفتی ز دستم، مرارت معبدم تا زنده هستم.

2-    این شهید خاک ضلع شرقی مزار شهدای هفتاد دو تن در بهشت زهرای تهران را به جسم پاک خود منور کرده اند  (قطعه 2، ردیف 134 شماره 27)

3-    ایشان برادر بزرگتر شهید سید مرتضی امیری می باشند  که نوشته ایی در خصوص این شهید بزرگوار در آدرس ذیل قابل دسترسی است ( http://mostafa111.blogfa.com/post/929/ ).

4-    خاطره ایی از افکار سیاسی پدر شهید امیری در زمان رژیم سابق:  "مرحوم آقا حسین امیری پدر شهید مجتبی و مرتضی امیری در تهران زندگی می کرد. بچه بودم و خانه ی آنها در تهران مهیمان بودم، فکر کنم آن موقع شغلش راننده بود، از محل کار به خانه برگشته بود، احتمالا شخصی را به محل کنسرتی (موسیقی) از سران (رژیم گذشته) برده بود. یعنی من که آن موقع ها کلاس ششم قدیم بودم، اینطوری استنباط کردم، موضوع احتمالا به سال های 1350 بر می گردد. در تمامی حرف هایش از فساد دربار صحبت می کرد و احساسات مذهبی اش سخت جریحه دار شده بود، از خلال صحبت هایش فهمیدم خیلی ضد رژیم شاه هست، و این روی من خیلی تاثیر گذاشته بود.اساسا اون چهره ضد حکومت شاه آقا سید حسین اون زمان خیلی برام جاذبه داشت".

5-    خاطره ایی از شهید مجتبی امیری: "مجتبی در زمان شاه که افراد کمی جرات ابراز مخالفت با شاه رو به صورت علنی داشتند، به طبع افکار پدر در سنین نوجوانی بر علیه شاه سخن می گفت؛ بسیار مهربان بود، لهجه تهرانی مجتبی و برادر کوچکترش مرتضی همواره زبانزد بچه ها محل بود مثلا وقتی مرتضی می گفت "بریم مسجد اشک بریزیم"."

6-    خاطره ایی از زمان شهادت: "شهید گرانقدر سید مجتبی امیری در دهم فروردین به شهادت رسید. این شهید بزرگوار که جانباز بود و چهل روز بود که تازه عروسی کرده بود، با عصا زیربغل مجددا به جبهه رفت و چون فرمانده گردان بود، نیاز دید که در کنار همرزم مان خود باشد که در جاده آبادان – اهواز به درجه رفیع شهادت نایل گشت."

7-    آقا سید حسین امیری خادم امام حسین بود و هر ساله به عشق امام حسین نذری می داد و خود فعالانه در مراسمات و همچنین آشپزی مراسمات به عنوان یک آشپز زبردست شرکت داشت او نیز در بهشت زهرای تهران مدفون است. یادش گرامی باد  که مهر و محبت هم از چهره اش، رفتارش، گفتارش و صله رحم او و... همیشه هویدا بود.

شهید مهدی امینیان (شاهرود) "اگر خدا نخواهد برگی از درختی نمی افتد"

شهید مهدی امینیان (1) فرمانده گروهان گردانی بود که از شاهرود در عملیات محرم شرکت کردند و در همین عملیات در منطقه عین خوش در تاریخ 11/8/1361 به شهادت رسید، این خاطره (2) مربوط به تقریبا سه دقیقه قبل از شهادت ایشان است:

"گروهان ما تند و سریع در حال حرکت برای عملیات بود و حتی زمانی نداشتیم که با آمدن گلوله دشمن به حالت درازکش درآییم (3) و باید سریع حرکت می کردیم، ولی بر حسب عادت، هنگامی که گلوله خمپاره ای از دشمن نزدیکی ما قصد فرود داشت، برخی ناخودآگاه درازکش می شدند، در این هنگام آقای مهدی امینیان (فرمانده گروهان) که در کنار نیروهایش در حرکت بود عنوان داشت که "بچه ها نگران نباشید بدون اِذن خداوند برگی از درختی نخواهد افتاد و بدون توجه به گلوله های دشمن به راه خود ادامه دهید و توجه نکنید." تقریبا سه دقیقه از این سخن نگذشته بود که ایشان خود مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید."

 1-   http://mostafa111.blogfa.com/post/921/  شماره 157 سنگ نوشته قبر این شهید.

2-   راوی خاطره سید علیرضا مصطفوی که خود در این عملیات در همین گروهان حضور داشته است.

3-   گلوله های توپ و یا خمپاره دشمن هنگام حرکت در آسمان سوت مخصوصی می کشید و همین سوت برای با تجربه ها بیانگر نوع، فاصله و فرصتی که تا سقوطش بر زمین و انفجار داریم، بود و همین در واقع هشداری چند ثانیه ایی بود تا طبق آموزش های تکراری که دیده و شرطی شده بودیم، فورا به حالت درازکش در آمده تا کمتر در معرض ترکش و موج انفجار آن قرار گیریم.

نگاهی به حقایق درج شده بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (8)

بررسی آماری شهدا حقایقی را بازگو می کند که شاید تاقبل از این مستور بوده است، مثلا اکثر شهدای آرمیده در مزار شاهرود را جوانان دهه های سی (1330) و دهه (1340) تشکیل می دهند یعنی در زمان شروع جنگ در ابتدای دهه شصت (1360) و انتهای دهه (1350) بین بیست تا سی سال سن داشتند، شهدای متولد بین سال های 1339 تا 1348 بیشترین ها هستند، اینان در این سن و سال مقابل بعثی های وحشی ایستادند که امروز شمه ایی از قساوت قلب آنان را در برخورد با شیعیان کشورشان در کنار داعش مشاهده می کنیم، آنروز این قساوت با آهن و فولاد مسلح بود و بر ابدان این شهیدان می تاخت و...

 

توزیع آماری 250 شهید مزار شهدای شهرستان شاهرود بر اساس سال شهادت:

سال 1357 با  3 نفر شهید،  

سال 1358 با  2 شهید،

سال 1359 با 6 نفر شهید،  

سال 1360  با 17 شهید،

سال  1361 با  66 شهید،

سال 1362 با 25 شهید،

سال 1363 با  26 شهید،

سال 1364 با  40 نفر شهید،

سال 1365 با  43 نفر شهید،

سال 1366 با 8 نفر شهید،

سال  1367 با 6 شهید

و سال های بین 70 تا 1390 با  2 شهید.

  

توزیع آماری این 250 شهید بر اساس سال تولد:

متولدین بین سال های 1300 تا 13330 پانزده نفر

 شهدای متولد سال 1331 سه نفر،

شهدای متولد سال 1332 یک نفر

شهدای متولد سال 1333 دو نفر

شهدای متولد سال 1334 چهار نفر

شهدای متولد سال 1335 پنج نفر

شهدای متولد سال 1336 پنج نفر

شهدای متولد سال 1337 یازده نفر

شهدای متولد سال 1338 شش نفر

شهدای متولد سال 1339 بیست و یک نفر

شهدای متولد سال 1340 بیست نفر

شهدای متولد سال 1341  شانزده  نفر

شهدای متولد سال 1342 بیست و هشت نفر

شهدای متولد سال 1343 شانزده نفر                                  

شهدای متولد سال  1344 بیست و دو نفر

شهدای متولد سال 1345  بیست نفر

شهدای متولد سال 1346 سیزده نفر

شهدای متولد سال 1347 چهارده نفر

شهدای متولد سال 1348  یازده نفر

شهدای متولد سال 1349 دو نفر

شهدای متولد 1354 یک نفر

 

توزیع آماری شهدا بر اساس محل شهادت:                                        

جزیره مجنون، جاده خندق (هورالعظیم) و شرق دجله (عملیات بدر) با 30 نفر شهید،

جبهه شلمچه با 21  نفر

جبهه عین خوش  19 نفر شهید 

جبهه مهران 18 نفر شهید                     

جبهه فاو 17 نفر شهید

جبهه خرمشهر با 15 نفر شهید

جبهه اروند رود با 14 نفر شهید

جبهه ماووت (نزدیک شهر سلیمانیه کردستان عراق) با 8 نفر شهید

جبهه بانه (کردستان) با 7 نفر شهید

جبهه شوش با 6 نفر شهید

جبهه ها هر کدام با پنج شهید:  آبادان، کردستان، پاسگاه زید                                   

جبهه ها هر کدام با چهار شهید:  حاج عمران، گیلان غرب، سومار، شهدای بمباران، ترور و...      

جبهه ها هر کدام با سه شهید:  شهدای انقلاب، منطقه فکه، چزابه، کرخه، پنجوین، پاوه، جبهه جنوب

جبهه ها هر کدام با دو شهید:  مریوان، دزفول، جفیر، زبیدات، گنبد، دشت عباس        

جبهه هایی که هر کدام یکی از شهدا  بدانجا متعلقند: 

اندیمشک، سوسنگرد ، رقابیه، سبدکان، موسیان، ایستگاه حسینهیه، کلاشین، میاندوآب، شهدای بازی دراز ، کامیاران، آبادانان، بصره، میمک، زاهدان، باختران، پادگان ستوه، حادثه منا مکه، سقز،  شرهانی ، دارخوین، اسلام آباد غرب،

لازم به ذکر است وصیت نامه شهدا معمولا یک صفحه A4 مطلب بوده است که سنگ نویس قبور شهدا معمولا بنا به اولویتی که مد نظر داشته، قسمتی از آن را گزینش کرده و روی قبر هر شهیدی درج کرده است. شهدایی که وصیتنامه نداشته و یا مطلب قابل گزینشی در وصیتنامه اشان نیافته اند و.... شعر، مطلبی از امام خمینی، شهید مطهری و... درج شده است.

کل شهدای خفته در مزار شهدای شاهرود بین سیصد تا چهارصد شهیدند که بنده تنها 250 تن از آنان را در این آمار آورده ام که به خاطر دفن آنان به ترتیب زمانی (نسبتا منظم)، در صورت شمول بقیه شهدا در این آمار به لحاظ سال شهادت، منطقه شهادت و... آمار تغییر خواهد کرد.

امیدوارم با این کار حق ناچیزی را از حق بزرگی که این دلیرمردان به گردن تک تک ما ایرانیان و آزادگان جهان دارند را ادا کرده باشم. با توجه به ناتوانی جسمی از پوشش باقی مانده این شهدا ناتوان ماندم که از آنان نیز پوزش می طلبم.

سنگ نوشته ها بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (7)

ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،

خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

ابتدا از سنگ مزار چند تن از آنان که آشناتر بودند عکسی گرفتم، ولی باز با خود گفتم مگر می توان در این بین شان نا آشنایی یافت که همه از یک جبهه و هدف بودیم و لذا به ترتیب و بدون انتخاب از 250 تن از آنان عکس گرفتم؛ حسابی انسان را در تفکر فرو می برند، هزاران پیام دارند، حیفم آمد این سنگ نوشته ها که تاریخ قهرمانان و ایثارگران و جوانان این مرز و بوم است را با شما به اشتراک نگذارم، تا شما هم با توجه به حالتان با آنان ارتباط بگیرید. با کسانی که جان در راه میهن خود فدا کردند و امروز به نظاره اعمال ما نشسته اند.

 برای من که این سرزدن به آنان دردسر ساز شد و شرمسار از نزدشان مرخص شدم و... هر بار که سری به آنان می زنم منقلبم می کنند، انگار سخنان زیادی دارند و از انتظارات شان می گویند، از سن و سال شان، تیره و تبارشان، اهداف شان، دل نگرانی ها شان، طلوع و غروب شان و... چیزهای زیادی برای یادآوری دارند و...

این جنگ و انقلاب را این مردم پیش بردند، وقتی به مزار شهدای آنان در این راه سر می زنی کلکسیونی از نام ها، سن و سال ها، تیره و تبارها، فامیل ها و... می یابی که در نقطه، نقطه ی منطقه ایی به گستردگی یک مرز چند هزار کیلومتری جان باختند تا ذره ایی از این خاک را دشمن نتواند جدا کند و ثروت، مال و ناموس این کشور دوباره به یغما و تاراج دشمن نرود. کافیست از کنار قبرهای آنان کمی با توجه بگذری و به سنگ نوشته قبورشان توجهی کنی هزار نکته در آن نهفته است:

 بر سنگ نوشته برخی از شهدای مزار شهر شاهرود بدین شرح نگاشته اند:

208- بسیجی شهید سید محمد علی حکیمی شاهرودی فرزند فقیه مجاهد مرحوم حاج سید اسماعیل حکیمی شاهرودی،  ولادت 1334، شهادت 10/3/1363، که در کربلای کردستان شهر بانه توسط گروهک مزدور کومله به درجه رفیع شهادت نایل گردید روحش شاد و راهش پر رهرو باد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "مرد عمل باشید و تنها به گفته اکتفا ننمایید عزیزانم مرا ببخشید از شما می خواهم مرا دعا کنید تا خداوند نظر مرحمتی نماید و بار گناهان مرا از دوشم بردارد ودر نهایت شهادت را که آرزویی بیش از حدیست نصیبم فرماید" .

209- بسیجی شهید سید موسی حکیمی شاهرودی فرزند فقیه مجاهد مرحوم حاج سید اسماعیل حکیمی شاهرودی،  ولادت 1348، شهادت 29/8/1366 که در بلندی های گرده رش ماووت در منطقه عملیات ظفرمندانه نصر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید روانش شاد و راهش پررهرو باد. حاسبوا قبل از تحاسبوا،  قسمتی از وصیت نامه شهید: "بدانید .... کوس رحلت را زده اند و توشه را معرفی کرده اند، توشه برگیرید و بیدار باشید. اکنون که زبان ها آزاد و بدن ها سالم و عضوها در اختیار و جایگاه وسیع و مجال بسیار است، مرگ نرسیده عمل نمایید." .

210- سردار شهید علی اصغر بوجاری فرزند حسین،  ولادت 1331، شهادت 20/11/1358 که در جنگ اسلام و کفر در شهر گنبد به درجه رفیع شهادت نایل گردید. تو عاشقانه ترین نغمه ایی در این ایام، چگونه می برد از یاد روزگارانت.  قسمتی از وصیت نامه شهید: "اکنون که مرگ حتمی است، و هیچکس را از آن فراری نیست، پس بگذار مرگی را انتخاب کنیم که آبستن زندگی باشد و سازندگی هایی بیاورد" تاسایه افکند بر سر ساکنان خاک، این سرو را به قامت خوابیده کاشتیم.

211- شهید حسین کوثری فرزند علی اصغر،  ولادت 1335، شهادت 12/8/98 که در کربلای جنوب کرخه به درجه رفیع شهادت نایل گردید. حضرت ایت الله خامنه ای: "شهادت یعنی وارد شد در حریم خلوت الهی و میهمان شدن بر سر سفره ضیافت الهی."

212- معلم شهید حسین فرح بخش فرزند ابراهیم،  ولادت 1337، شهادت 21/2/1361 که در مصاف با بعثیان کافر در عملیات افتخار آفرین بیت المقدس در منطقه فکه به خیل شهیدان پیوست راهش پر رهرو باد. امام خمینی ره: "شهید نظر می کند به وجه الله".آنکس ترا شناخت جان را چه کند، فرزند و عیال و خانمان را چه کند، دیوانه کنی هردو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه کند.

213- بسیجی شهید سید مجتبی میر دوستی فرزند قاسم،  ولادت 1342، شهادت 8/2/1360 که در منطقه بازی دراز به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "با هم بیاییم راه امام زمان عج را پیش گیریم که همان راه حضرت علی ع است به رهبرم بگویید که من تا خون در رگ داشتم فریاد خمینی رهبر را بگوش همه جهانیان رساندم".

214- شهید علی اصغر میر شاهی فرزند محمد تقی،  ولادت 1340، شهادت 4/9/1366 که در عملیات نصر هشت ماووت به درجه رفیع شهادت نایل گردید. در مسلخ عشق جز نکو را نکشند، روبه صفتان زشت خو را نکشند، گر عاشق صادقی ز مردن نهراس، مردار بود هر انکه او را نکشند.

215- بسیجی شهید سید مجتبی میر دوستی فرزند قاسم،  ولادت 1342، شهادت 8/2/1360 که در منطقه بازی دراز به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "با هم بیاییم راه امام زمان عج را پیش گیریم که همان راه حضرت علی ع است به رهبرم بگویید که من تا خون در رگ داشتم فریاد خمینی رهبر را بگوش همه جهانیان رساندم".

216- مهندس جهادگر محمد کاظم قزوینی نژاد  فرزند محمود،  ولادت 1327، که در تاریخ 16/4/1359 در بازگشت از ماموریت به لقا الله پیوست. پدر رفت اما نه در زیر خاک، نگردد نهان اختر تابناک، سرانجام عمرش غم آلود بود، ولیکن از آن مرگ ظاهر چه باک، که او زیست آزاد و خوشنام و پاک.

217- بسیجی شهید محمد مهدی مسگریان فرزند علی،  ولادت 1346، شهادت 21/11/1364 که در کربلای فاو به فیض عظمای شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "برادران عزیز از این نایب امام زمان عج و هدیه بزرگ الهی خود مواظبت کنید .... جبهه ها را پرکنید چه از نیروی انسانی و چه از کمک های مالی خودتان یاری کنید".

218- بسیجی شهید علی مسگریان فرزند محمد، ولادت 1316، شهادت 14/8/1359 که در مصاف با نیروهای کفر صدامی در جاده پاوه – نوسود بر اثر برخورد با مین ضد تانک به درجه رفیع شهادت نایل گردید. مقام معظم رهبری: "شهادت بالاترین پاداش جهاد فی سبیل الله است".

219- بسیجی شهید علیرضا حیدریان فرزند مصطفی،  ولادت 10/3/1344، که در مورخه 18/2/1361 به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ یادش گرامی و راهش مستدام باد. آن فرو ریخته گل های پریشان در باد، کز می جام شهادت همه مدهوشانند، نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد، تا نگویند که از جمله فراموشانند، "خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست". امام خمینی ره

220- دانشجوی شهید علیرضا اندیشه فرزند علی اصغر،  ولادت 14/10/1338، شهادت 23/1/1360 که در بین مهران و دزفول ندای حق را لبیک گفته و بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک، چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم. شهید شمعی است که می سوزد تا جامعه را نورانی کند.

221- سرباز شهید رضا مینو فرزند علی اکبر،  ولادت 29/2/13339، شهادت 20/4/1360 که در منطقه الله اکبر در رودخانه کرخه در مصاف با بعثیون کافر به درجه رفیع شهادت نایل گردید. امام خمینی ره: "این ها برای اسلام شهید شدند و خداوند آنهارا با صاحب اسلام محشور فرماید".

222- پاسدار شهید محمود نقی زاده فرزند محمد،  ولادت 1342، شهادت 26/11/1364 که در کربلای فاو عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "پیش از آنکه مرگ به سراغ ما آید ما به سراغ مرگ برویم و از خدا بخواهیم آن هوشیاری که درقبر برای انسان پدید می آید آن هوشیاری را اکنون عنایت فرماید".

223- سرگرد خلبان شهید غلام عباس رضایی خسروی فرزند محب علی،  ولادت 12/12/1329، شهادت 22/11/1360 که در سالروز انقلاب اسلامی با هواپیمایش دچار سانحه هوایی شد وبه درجه رفیع شهادت نایل گردید. بلند آسمان جایگاه من است. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

224- بسیجی شهید رضا جلالی فرزند قنبر،  ولادت 1342، شهادت 2/1/1361 که در کربلای شوش عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "این راه مانند کشتی می ماند که سوخت آن خون ماست و وسایل یدک آن جمجه و مغز و استخوان و گوشت ماست".

225- شهید عباسقلی علی آبادی فرزند عباسعلی،  ولادت 1325، شهادت 23/3/1361 که بدست منافقین امریکایی به همراه همسر و فرزند 14 ماهه اش به خاک و خون غلتیدند و ابدان مطهرشان توسط مزدوران به آتش کشیده شد. امام خمینی ره: "منافقین از کفار بدترند".

226- بسیجی شهید حسن احسانی (زندانیان) فرزند اسماعیل،  ولادت 1345، شهادت 10/7/1361 که در کربلای گیلان غرب  به درجه رفیع شهادت نایل گردید. امام خمینی ره : "مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد.". مازنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

227- پاسدار شهید سید جمال الدین میری فرزند سید محمد علی،  ولادت 1342، شهادت 21/11/1364 که در کربلای اروند رود عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "خون اباعبدالله و یارانش اسلام را زنده کرد و تنها راه مواظبت از اسلام همواره مطیع ولایت فقیه بودن و یاری کردن دولت اسلامی مان می باشد".

228- پاسدار شهید حسن عرب حجی فرزند صفر علی،  ولادت 1336، شهادت 25/4/1361 که در عملیات رمضان در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "در شروع سخنم به مردم همیشه در صحنه که همچنان بدنبال رهنمودهای آگاهانه و خردمندانه رهبر خود در راه رسیدن به اهداف عالیه اسلامی باشند".

229- بسیجی شهید مجید عرب یار محمدی فرزند علی،  ولادت 1340، شهادت 15/7/1361 که در کربلای گیلان غرب به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "شهادت مقامی والا و پر ارج و عظیم است که نصیب هر کس نمی شود شهیدان دارای مقامی بلند می باشند ، من هرگز خود را لایق این مقام بزرگ نمی بینم".

230- جهادگر فعال شهید حسین امامیان فرزند محمد ابراهیم، ولادت 15/6/1335، شهادت 19/8/1361 که در عملیات محرم در عین خوش به درجه رفیع شهادت نایل گردید. بیا باب و برادر مام و خواهر، شما شاهد شوید تا روز محشر، به فرمان امامم گفته لبیک، دویدم با سروجان همچنان پیک، نمودم کارزار و جان فشانی، اجل آمد سراغم ناگهانی، شهادت را به من تبریک گویید، خمینی ره را ز سر تا پا ببوسید، شوم راحت از این دنیای فانی، کنم منزل همیشه جاودانی.

 

231- بسیجی شهید علیرضا آرمیون فرزند فتح الله،  ولادت 1339، شهادت 28/11/1362 که در کربلای کردستان بانه به درجه رفیع شهادت نایل گردید. امام خمینی ره: "هان ای شهیدان در جوار حق تعالی آسوده خاطر باشید که ملت شما پیروزی شما را از دست نخواهند داد".

232- سرباز شهید محمد حسن نعیم آبادی فرزند محمد ابراهیم،  ولادت 1342، شهادت 26/11/1364 که در کربلای کردستان بانه به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "خدای نکرده اگر برای من اتفاق هم افتاد باز هم ناراحت نباشید".

233- پاسدار شهید محمد مهدی شهری فرزند محمد صادق،  ولادت 1339، شهادت 25/12/1363 که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر پاکش در منطقه باقی مانده است. قسمتی از وصیت نامه شهید: "امیدوارم که همگی شماها خود را از امام امت و روحانیت اصیل و در خط امام جدا نکنید و همیشه و در همه حال پیرو ولایت فقیه که همانا امام امت است باشید".

234- پاسدار شهید حسین غفوری فرزند عبدالکریم، ولادت 1344، شهادت 11/8/1361 که در کربلای عین خوش و در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "خداوندا بارالها مرا از سپاه خودت قرار ده چرا که فقط سپاه تو پیروزند و مرا از امت خوب خویش قرار ده که امت خوب تو به رستگاری خواهند رسید".

235- پاسدار شهید حسن غفوری فرزند عبدالکریم، ولادت 1337، شهادت 10/8/1361 که در کربلای عین خوش و در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "این را بخاطر بسپاریم و بدانیم و یقین داشته باشیم که خداوند ما را امتحان خواهد کرد پس نباید به این دل خوش کرد که همگی رفتنی هستیم" بیا  ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم.

236- بسیجی شهید ابوالقاسم نجف زادگی فرزند غلامرضا، ولادت 1345، شهادت 22/4/1361 که در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "به نظر من شهادت وحشت ندارد و من شهادت را بهترین و بالاترین درجه می دانم که خدا نصیب نیکوکاران می کند شهادت نصیب هر کسی نخواهد شد".

237- بسیجی شهید محمد مهدی حلوانی فرزند محمد، ولادت 1347، شهادت 2/10/1365 که در کربلای شلمچه و در شب عملیات کربلای4 به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "پدر و مادرم افتخار کنید که در راه خدا فرزندتان شهید شده است چون سعادت دنیا و عقبی برای شما همین است".

238- شهید علی اصغر نادعلی فرزند حسینعلی، ولادت 1340، شهادت 25/6/1361 که در کربلای کردستان بدست ضدانقلابیون کافر به درجه رفیع شهادت نایل گردید. شهید مرتضی مطهری: "شهادت قداست خود را اینجا کسب می کند که فدا کردن آگاهانه تمام هستی خود است در راه هدف مقدس" مردان خدا چه باصفا می میرند، جان باخته در راه خدا می میرند.

239- سرباز شهید جواد رحیمیان فرزند عبدالرحیم ، ولادت 1339، شهادت 7/1/1361 که در کربلای شوش و در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نایل گردید. استاد شهید مرتضی مطهری: "هیچ وقت خون شهید هدر نمی رود. خون شهید به زمین نمی ریزد. خون شهید هر قطره اش تبدیل به صدها قطره و هزارها قطره بلکه به دریایی از خون می گردد و در پیکر اجتماع وارد می شود".

240- پاسدار شهید محمد حسن محمدی فرزند علی اکبر، ولادت 1340، شهادت 2/1/1361 که در کربلای شوش و در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "ای امت اسلام نظام جامعه به امامت است و اطاعت از امام را خدا برای حرمت امام قرار داده است مبادا یک لحظه از فرمان های انسان ساز امام و بیانات ملکوتیش چشم پوشی کیند".

241- بسیجی شهید حسین رنجبر فرزند غلامعلی، ولادت 1343، شهادت 21/11/1364 که در کربلای اروند رود و عملیات والفجر هشت به خیل عظیم دوستان شهیدش پیوست. قسمتی از وصیت نامه شهید: "مرجعیت امام خمینی تیغی است برنده بزرگ و رهبریت قاطع او پتکی محکم بر فرق زورمندان و مستکبران چپاولگر".

242- بسیجی شهید احمد نقی زاده فرزند محمد، ولادت 1345، شهادت 26/4//1361 که در کربلای شلمچه و عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "تنها وصیت من به خانواده و جامعه ای که در درون آن رشد پیدا کردم این است که تمامی کارهای شان را برای خدا خالص کنید و پیرو خط امام باشید و بفهمید که یک شهید برای چه اینگونه جان عزیزش را تسلیم ذات پروردگار می کند".

243- بسیجی شهید محمد رضا رنجی فرزند علی اکبر، ولادت 1342، شهادت 11/8/1361 که در کربلای عین خوش و عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "از شما می خواهم امام امت این نور فروزان در دل شب تاریک ، و امید همه جهانیان یاری کنید و گوش به صحبت های آن عزیز دهید".

244- پاسدار شهید محمد رضا شبانی فرزند حسن، ولادت 1346، شهادت 24/12/1362 که در کربلای جزیره مجنون و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "پدر و مادرم مصیبت آن روزی بود که خدا نکرده فرزندتان منحرف، فاسق و بی خبر از خدا بود. افتخار کنیدکه در راه خدا بوده است و ضمنا دست از امام عزیز برندارید".

245- پاسدار شهید عبدالحمید شبانی فرزند حسن، ولادت 1336، شهادت 1/2/1361 که در کربلای خونین شهر و عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نایل گردید. امام خمینی ره: "خط سرخ شهادت همان خط آل محمد ص و علی ع است". شهادت لاله را روییدنی کرد، شهادت غنچه را بوییدنی کرد، ببوس ای خواهرم قبر برادر، شهادت سنگ را بوسیدنی کرد.

246- پاسدار شهید احمد خالقیان فرزند عبدالخالق، ولادت 1341، شهادت 1/12/1360 که در کربلای تنگه چزابه به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "آن هنگامیکه حسین ع فریاد می زند هل من ناصر ینصرنی آیا میتوانیم بنشینیم و فریاد حسین ع را لبیک نگوییم؟  نه من اگر در کربلای حسین ع نبودم که یاریش کنم در کربلای ایران هستم و فریاد امام عزیزمان را لبیک می گویم".

 246- روحانی شهید شهاب الدین ادریس آبادی، فرزند عبدالعزیز، ولادت13، شهادت 4/1/1365 که در کربلای فاو و عملیات والفجر هشت به خیل شهدا پیوست،  قسمتی از وصایای شهید: "خدایا به برادران عزیز پاسدارم مسولیت و تعهد در قبال اسلام به قدرت و شکوه عظیمی در مقابل دشمنان اسلام عطا کن..."

 247- بسیجی شهید خادم الحسین (ع) حاج محمد حسین افتخاری فرزند محمد، متولد 1301 شهادت 16/10/1365 که در منطقه عملیاتی شلمچه و در عملیات کربلای 4 به خیل عظیم شهدا پیوست. قسمتی از وصایای شهید: "ای پروردگار رحیم، مرا در جوار رحمت خود قرار ده ..."

 248- بسیجی شهید عباس سرکاری فرزند اسکندر، ولادت 1346 شهادت 29/2/1365، که در کربلای مهران به فیض عظمای شهادت نایل آمد. قسمتی از وصایای شهید: "باید سعی کنیم از امتحان الهی با موفقیت در آیید و رو به سوی جبهه کنید و اگر جبهه به شما احتیاج ندارد شما به جبهه احتیاج دارید".  

 249- پاسدار شهید محمد رضا صمدی فرزند علی، ولادت 1347، شهادت 11/6/1364 که در کربلای جاده خندق بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "هم اکنون اسلام در وضعیتی قرار دارد که بر هر فرد ایرانی واجب است که آن را یاری کند این اسلامی که به پای نهال آن میلیون ها خون جوان ریخته شده است.".

 250- پاسدار شهید سید محمود سید اردکانی فرزند حاج سید محمد، ولادت 1342، شهادت 22/10/1365، که     در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. سبزفام گلگون قبا، احمدی نسب، تاج احیای عبدالرب بسر، تراب مقدس و مطهر شهیدی را زیارت می کنی که در عشق مادر پهلو شکسته اش بی قرار بود گلی که در بوستان رهبرش پرورش یافته وصیتش چنین بود: "مگر نه این که حسین ع سالار شهیدان از همه چیز گذشت؟ ما هم رهرو او و پیرو امام باشیم".

 ادامه دارد....

سنگ نوشته ها بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (6)

ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،

خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

ابتدا از سنگ مزار چند تن از آنان که آشناتر بودند عکسی گرفتم، ولی باز با خود گفتم مگر می توان در این بین شان نا آشنایی یافت که همه از یک جبهه و هدف بودیم و لذا به ترتیب و بدون انتخاب از 250 تن از آنان عکس گرفتم؛ حسابی انسان را در تفکر فرو می برند، هزاران پیام دارند، حیفم آمد این سنگ نوشته ها که تاریخ قهرمانان و ایثارگران و جوانان این مرز و بوم است را با شما به اشتراک نگذارم، تا شما هم با توجه به حالتان با آنان ارتباط بگیرید. با کسانی که جان در راه میهن خود فدا کردند و امروز به نظاره اعمال ما نشسته اند.

 برای من که این سرزدن به آنان دردسر ساز شد و شرمسار از نزدشان مرخص شدم و... هر بار که سری به آنان می زنم منقلبم می کنند، انگار سخنان زیادی دارند و از انتظارات شان می گویند، از سن و سال شان، تیره و تبارشان، اهداف شان، دل نگرانی ها شان، طلوع و غروب شان و... چیزهای زیادی برای یادآوری دارند و...

این جنگ و انقلاب را این مردم پیش بردند، وقتی به مزار شهدای آنان در این راه سر می زنی کلکسیونی از نام ها، سن و سال ها، تیره و تبارها، فامیل ها و... می یابی که در نقطه، نقطه ی منطقه ایی به گستردگی یک مرز چند هزار کیلومتری جان باختند تا ذره ایی از این خاک را دشمن نتواند جدا کند و ثروت، مال و ناموس این کشور دوباره به یغما و تاراج دشمن نرود. کافیست از کنار قبرهای آنان کمی با توجه بگذری و به سنگ نوشته قبورشان توجهی کنی هزار نکته در آن نهفته است:

 بر سنگ نوشته برخی از شهدای مزار شهر شاهرود بدین شرح نگاشته اند:

171- شهید اسحاق احسانفر فرزند عباسعلی، ولادت 1335، شهادت 8/11/1357، که در حین تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی توسط مزدوران رژیم منفور پهلوی در محل کوچه سینما پیام شاهرود به درجه رفیع شهادت نایل گردید. جوان های ما شهادت را طالبند شهادت را یک فوز عظیم می دانند. ما زنده از آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

172- بسیجی شهید محمد رضا صدر مغانی فرزند نوروز علی، ولادت 1345، شهادت 3/2/1361، که در عملیات پاکسازی کردستان در سقز به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مارها کردیم قفس پرواز کردیم سوی دوست؛ گل زباغ دل نچیدیم جز وصال روی دوست؛ تیر را با جان خریدیم بهر استقلال و دین، ما شهادت را گزیدیم جان فدای کوی دوست.

173-سرباز شهید امیر سبزواری فرزند حاج محمد، ولادت 1340، شهادت 12/3/1360، که در جبهه دزفول بدست کفار بعثی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مقام معظم رهبری: این شهدا بدون آنکه به دنیا مادی اعتنا کنند رفتند و نتیجه این شد که امروز هر کدام یک ستاره و یک خورشیدند.

174- سرباز شهید حسن پایدار فرزند ابراهیم، ولادت 1338، شهادت 4/1/1361، که در کربلای شوش عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نایل آمد. امام خمینی ره: "خط سرخ شهادت خط آل محمد ص و علی ع است". ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

175- بسیجی شهید حسن عباسی فرزند صفر، ولادت 1344، شهادت 16/8/1362، که در منطقه عملیاتی والفجر چهار کربلای پنجوین بدرجه رفیع شهادت نایل آمد. و پیکر مطهرش پس از از 10 سال به خاک سپرده شد. طنین نعره ام برخاست مادر، تفنگم بر زمین تنهاست مادر؛ غریبانه نمردم در بیابان؛ سرم بر دامن زهراست مادر.

176- بسیجی شهید حسن قربانی فرزند هاشم، ولادت 1337، شهادت 16/8/1362، که در عملیات والفجر چهار به درجه رفیع شهادت نایل آمدو پیکرش پس از سیزده سال در زادگاهش بخاک سپرده شد. شهیدان محرم دانای رازند. مقیم خلوت آن بی نیازند؛ زسودایی که با معبود کردند. به دنیا و به عقبی سر فرازند.

177- بسیجی شهید مجتبی ناطقی فرزند ابوالحسن، ولادت 1344، شهادت 10/2/1361، که در عملیات بیت المقدس جاده اهواز خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصایای شهید:  "واژه شهادت واژه زیبا و پر معانی است و واژه ای که افراد بسیاری آن را هدف خود قرار داده و با عشق و علاقه به سوی آن شتافتند".

178-طلیه شهید محمد حسین دماوندی فرزند نصرالله، ولادت 1340، شهادت 10/2/1361، که در عملیات بیت المقدس جاده اهواز خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصایای شهید:  "این پیام من به همه شهداست به ملت قهرمان ایران که تا دل به خدابستیم خداما را کافیست و هر لحظه از او جدا شدیم محتاج بدبخت ترین و شقی ترین کس یعنی امریکا و یارانش خواهیم شد.".

179- بسیجی شهید اکبر چمنی فرزند قربانعلی، ولادت 1344، شهادت 10/2/1361، که در عملیات بیت المقدس جاده اهواز خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصایای شهید:  "چیزی که ما را داوطلب ب جبهه ها می کند تنها خاک این کشور نیست بلکه هدف اصلی شناساندن انقلاب اسلامی و صدور و جهانی کردنش می باشد".

180- بسیجی شهید علیرضا کلاتهایی فرزند علی اکبر، ولادت 1340، شهادت 10/2/1361، که در عملیات بیت المقدس جاده اهواز خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش در منطقه باقی ماند. به راه میهن و دینم فدا کردم جوانی را؛ به آگاهی پسندیدم بهشت جاودانی را ؛ بگو بر مادر پیرم شهید هرگز نمی میرد، ره عشق و شهادت را زمولایم علی گیرم.

181- بسیجی شهید سعید محمدیون فرزند یدالله، ولادت 1345، شهادت 1/9/1366، که در عملیات بیت المقدس دو در منطقه گرده رش عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "ای کسانی که تعهد اسلامی داده اید و خود را مسلمان و پیرو خط امام می دانید آگاه باشید که امروز روز آزمایش است و صحنه صحنه عاشورا" شوریده نباشد آنکه از سر ترسد، عاشق نبود آنکه زخنجر ترسد.

182- بسیجی شهید حسین امینیان فرزند محمد، ولادت 1342، شهادت 26/4/1361، که در کربلای شلمچه و در عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نایل آمد قسمتی از وصیت نامه شهید: "از تمام خانواده ام می خواهم که مرا حلال کنند و از مردن من در راه خدا خوشحال باشند زیرا کسانی که در راه خدا هجرت و جهاد می کنند از رستگاران می باشند".

183- پاسدار شهید سید احمد موسوی فرزند سید میرزا آقا، ولادت 1345، شهادت 22/12/1361، که در کربلای پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مقام معظم رهبری: "عزت و عظمت کشور شما به برکت خون همین عزیزان (شهدا) شماست". شهادت لاله را بوییدنی کرد، شهادت جام را بوسیدنی کرد، ببوس ای خواهرم قبر برادر، شهادت سنگ را بوسیدنی کرد.

184- پاسدار شهید یحیی سعیدی فرزند علی اکبر، ولادت 1344، شهادت 28/12/1361، که در کربلای ایران منطقه عملیاتی پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نایل آمد. استاد شهید مرتضی مطهری: "شهدا شمع محفل بشریت هستند سوختند و محفل بشریت ر روشن ساختند".

185- بسیجی شهید رضا حسام جبلی فرزند فضل علی، ولادت 1329، شهادت 20/2/1362، که در کربلای بانه (کردستان) به درجه رفیع شهادت نایل آمد قسمتی از وصیت نامه شهید: "از خانواده ام می خواهم که هیچگاه رسالت زینب گونه خود را فراموش نکنند و کاری نکنند که دشمنان اسلام خوشحال گردند".

186- درجه دار شهید سید رضا عالی فطرت فرزند سید حسین، ولادت 1342، شهادت 8/3/1362، که در کربلای فکه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. گزین شوند سودا گزیده را کشتند، سیه بپوش برادر سپیده را کشتند، مگر زقافله بوی جنون نمی شنوی، ز رودخانه بوی خون نمی شنوی، بیا بیاد شهیدان ره بکار شویم، کفن بپوش برادر که بایکدگر سوار شویم.

187-سرباز شهید حجت الله اختری فرزند ابوالفضل، ولادت 1345، شهادت 21/4/1367، که در کربلای زبیدات به درجه رفیع شهادت نایل آمد. تو ای مادر مکن زاری، که من اکنون بسی شادم، نمردم زنده می باشم، بود رنج تو در یادم، همانا شیر پاک تو، مرا جانباز پرورده، که جان خویشتن را، در راه اسلام و وطن دادم.

188- بسیجی شهید عباس شریعتی فرزند محمد رضا، ولادت 1342، شهادت 16/8/1362، که در عملیات پیروزمندانه والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "بنده با آگاهی تمام قدم در این راه گذاشته و انشالله اگر لطف خدا شامل حالم شد و شربت شهادت نوشیدم زهی سعادت که به مقام بزرگی رسیده ام".

189- پاسدار شهید حمید قنبری فرزند علی، ولادت 1344، شهادت 20/12/1361، که در کربلای پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در راه دوست کشته شدن آرزوی ماست، دشمن اگرچه تشنه به خون گلوی ماست، گردم دوباره چو پروانه گرد شمع، چون سوختن در آتش عشق آرزوی ماست.

190- دانشجوی شهید عباس امیری فرزند حسین، ولادت 1342، شهادت 20/8/1362، که در عملیات پیروزمندانه والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "انقلابی که به پا شد باید به انقلاب حضرت مهدی عج متصل شود و اگر به قیمت جان همه ما تمام شود".

191- سردار شهید حاج غلامحسین بسطامی فرزند محمد، ولادت 1338، شهادت 7/2/1362، که در میمک شهد گوارای شهادت را نوشید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "خدایا معبودا عاشقم عاشق رویت عاشق دیدارت. خدایا مرا جز کسانی که موفق به دیدار جمالت می گردند قرار ده".

192- سرباز شهید ابوالقاسم قلی پور فرزند محمد علی، ولادت 1341، شهادت 1/2/1362، که در کربلای شرهانی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خوشا آنان که با عزت ز گیتی، بساط خویش برچیدند و رفتند، خوشا آنان که از پیمانه دوست، شراب عشق نوشیدند و رفتند.

193- بسیجی شهید رضا قلی پور فرزند محمد علی، ولادت 1345، شهادت 21/11/1364، که در عملیات پیروزمندانه والفجر 8 در منطقه فاو عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد. ببوسم دستت ای ماد که پروردی مرا آزاد، بیامادر تماشا کن که فرزندت شده داماد، به حجله می روم شادان ولی زخم بدن دارم، بجای رخت دامادی لباس خون به تن دارم، پسرم! گفته بودی که ره عشق رهی پر خطر است، عاشقم من که ره پر خطری می جویم.

194- شهید ابراهیم شجاعی فرزند قاسم علی، ولادت 1348، شهادت 22/10/1365، که در عملیات پیروزمندانه کربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "شما ای مردم بدانید که درباره این مهم که همان جنگ است اگر سکوت کنید، دشمنان اسلام و دین و قرآن را خوشحال کرده اید".

195- پاسدار شهید یدالله شجاعی فرزند قاسم علی، ولادت 1337، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "اگر ما رفتیم راه حسین ع را انجام داده ایم و شما خواهران که هستید باید راه زینب را انجام دهید و آن پیام خون شهیدان است".

196- جهادگر شهید سید محسن حسینی نژاد  فرزند  سید مهدی ، ولادت 1336، شهادت 7/7/1361، که در کربلای شلمچه ایستگاه حسینیه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. امام خمینی ره: "خط سرخ شهادت خط آل محمد ص علی ع است". شرط آن بود که در حجله نخست به سعادت برسی، قسمت آن شد که در سنگر اسلام به شهادت برسی.

197- بسیجی شهید علی اصغر شجاعجو فرزند اسدالله، ولادت 1337، شهادت 26/4/1361، که در کربلای شلمچه عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "با درود و سلام به جانشین آنحضرت یعنی نایب برحقش امام خمینی که مجتهد و مرجع تقلید می باشد". ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

198- پاسدار شهید سید کمال الدین میری فرزند محمد علی، ولادت 1339، شهادت 16/9/1364، که در کربلای جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "گریه بکنید بر خون حسین ع ما هر چه داریم از خون حسین ع داریم عزت و شرف اسلام همه از خون حسین ع است که اسلام این چنین پر و بال گرفته است".

199- بسیجی شهید سید محمود رضا میری فرزند سید حسین، ولادت 1338، شهادت 26/4/1361، که در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "پس می گویم که عصر و روزگار سخت و غریبی را می گذرانیم راه پر پیچ و خم و طولانی و با توشه اندک باید رفت و از این زندان خلاصی یافت".

200- پاسدار شهید سید احمد امیریان فرزند سید علی اکبر، ولادت 1342، شهادت 10/2/1361، که در کربلای خونین شهر به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "ما می میریم تا امام بماند این رهبری امام بود که این خط سرخ را به من و دیگر شهدا آموخت و من رهبری امام را از دل و جان پذیرفتم".

201- طلبه شهید مجید حقیقت فرزند حسن، ولادت 1342، شهادت 2/1/1361، که در کربلای رقابیه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "این راه پیموده نمی شود مگر با پاک و خالص کردن خویش از هرگونه هواهای نفسانی و شیطانی، هدف و مقصد خویش را الله قرار دادن و فانی فی الله شدن".

202- معلم شهید خسرو فرید محمد نیا فرزند رضا، ولادت 19/2/1336، شهادت 6/5/1360، که در کربلای گیلانغرب منطقه چغالوند به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "من با آگاهی تمامو دید کامل این راه را که همان راه امام حسین ع است انتخاب نمودم .. باید که از دستان خود زنجیر بسازیم و سرباز روح الله شویم و سرببازیم ".

203- دانشجوی شهید میر مهدی سید اردکانی فرزند حاج سید محمود، ولادت 15/4/1340، شهادت 16/6/1360، که بخاطر پیروزی اسلام در جبهه های حق علیه باطل در منطقه داربلوط بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه شهید: "افتخار می کنم قدم در راهی می گذارم که سرور آزادگان حسین بن علی ع گذاشت".

204- سرباز شهید داود عاشوری، ولادت 1339، شهادت 3/1360، که در جبهه دزفول در نبرد با ارتش متجاوز عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر ره عشق نقص پیمان نکنیم، گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم، دنیا اگر از یزید لبریز شود، ما پشت به سالار شهیدان نکنیم.

205- بسیجی شهید سید محمد حسین دریایی فرزند سیدعلی اکبر، ولادت 1342، شهادت 10/2/1361، که در کربلای خونین شهر عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصیت نامه شهید: "ای مادر وظیفه تو این است که زینب وار از این انقلاب دفاع کنی در ضمن اگر به یاری خداوند بزرگ من به آرزوی دیرینه خود شهادت رسیدم از شما می خواهم که در مرگم اشک نریزید".

206- اولین شهید دفاع مقدس ایران همافر شهید محمد حسین دامغانی فرزند محمد رضا، ولادت 1330، شهادت 31/6/1359، که بر اثر بمباران فرودگاه مهرآباد تهران توسط عمال بعثی عراق به درجه رفیع شهادت نایل آمد. این سرو سُهی که خفته در قلب مغاک، قربانی حق نموده آن پیکر پاک، در راه رضای خالق و راحت خلق، اینگونه بیارمیده در بستر خاک.

207- پاسدار شهید جمشید اکبری فرزند  محمدرضا، ولادت 1337، شهادت 9/1/1358، که در راه اسلام برای سرنگونی دشمنان خدا و قرآن در شهرستان گنبد به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خوشا آنانکه با عزت زگیتی، بساط خویش برچیدند و رفتند، زکالاهای این آشفته بازار، شهادت را پسندیدند و رفتند.

ادامه دارد....

سنگ نوشته ها بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (5)

ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،

خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

ابتدا از سنگ مزار چند تن از آنان که آشناتر بودند عکسی گرفتم، ولی باز با خود گفتم مگر می توان در این بین شان نا آشنایی یافت که همه از یک جبهه و هدف بودیم و لذا به ترتیب و بدون انتخاب از 250 تن از آنان عکس گرفتم؛ حسابی انسان را در تفکر فرو می برند، هزاران پیام دارند، حیفم آمد این سنگ نوشته ها که تاریخ قهرمانان و ایثارگران و جوانان این مرز و بوم است را با شما به اشتراک نگذارم، تا شما هم با توجه به حالتان با آنان ارتباط بگیرید. با کسانی که جان در راه میهن خود فدا کردند و امروز به نظاره اعمال ما نشسته اند.

 برای من که این سرزدن به آنان دردسر ساز شد و شرمسار از نزدشان مرخص شدم و... هر بار که سری به آنان می زنم منقلبم می کنند، انگار سخنان زیادی دارند و از انتظارات شان می گویند، از سن و سال شان، تیره و تبارشان، اهداف شان، دل نگرانی ها شان، طلوع و غروب شان و... چیزهای زیادی برای یادآوری دارند و...

این جنگ و انقلاب را این مردم پیش بردند، وقتی به مزار شهدای آنان در این راه سر می زنی کلکسیونی از نام ها، سن و سال ها، تیره و تبارها، فامیل ها و... می یابی که در نقطه، نقطه ی منطقه ایی به گستردگی یک مرز چند هزار کیلومتری جان باختند تا ذره ایی از این خاک را دشمن نتواند جدا کند و ثروت، مال و ناموس این کشور دوباره به یغما و تاراج دشمن نرود. کافیست از کنار قبرهای آنان کمی با توجه بگذری و به سنگ نوشته قبورشان توجهی کنی هزار نکته در آن نهفته است:

 بر سنگ نوشته برخی از شهدای مزار شهر شاهرود بدین شرح نگاشته اند:

137- شهید علی اکبر اکبری فرزند علی، ولادت 1342، شهادت 24/4/1361، که در کربلای شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "خدایا از تو می خواهم که عمرم را در خاک و خون میدان پیکار به پایان برسانی و فضیلت شهادت را نصیبم کنی تا در آن جهان گلگون کفن و سفید روی از خاک برخیزم".

138- جهادگر شهید علی جلالی فرزند محمد رضا، ولادت 1342، شهادت 25/2/1361، که در کربلای خرمشهر و در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ استاد شهید مرتضی مطهری: "در ملت هایی که روح حماسه مخصوصا حماسه الهی می میرد بزرگترین خاصیت شهید این است که آن حماسه مرده را از نو زنده کند".

139- شهید مهدی صباغان فرزند عبدالله، سرپرست دفتر کل امور مناطق جنگی خوزستان، ولادت 1337، شهادت 13/1/1361، که در کربلای دشت عباس و در عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "اکنون که به لقا الله می روم چهره ام سیاه است و گناهان بزرگ را مرتکب شده ام گناه بزرگم عدم قدرشناسی و درک وجود امام و گناه دیگری چون عدم ادای حق پدر و مادر است".

140- پاسدار شهید مجید شریف فرزند حبیب، ولادت 1340، شهادت 11/1/1361، که در کربلای جنوب و در عملیات فتح المبین به لقا الله پیوست؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "ای ملت اگر تنها به بیان کردار همین یک روز ما و شمشیر زدن و شهادت مان را شرح دهی ولی هدف بزرگ ما را برای آینده بشریت تشریح نکنی یا دگرگون جلوه دهی، ما در روز رستاخیز بازخواست خواهیم کرد".

141- پاسدار شهید محسن شریف فرزند حبیب، ولادت 1342، شهادت 7/5/1361، که در کربلای شلمچه به فیض شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "پدرم همانطور که می دانی ما امانتی از خدا بر دست شما هستیم همانطور که مجید راهش را یافت من هم بدنبالش میروم و اگر شهید شدم دیگر برادرانم را روانه جنگ کن و خدا را شکر کن که امانتش را سالم تقدیم کردی".

142- شهید حاج بابا کابوسی فرزند حاج علی، ولادت 1339، شهادت 2/1/1361، که در کربلای شوش و در عملیات فتح المبین به لقا الله پیوست؛ او مشتاقانه ندای امام خویش را لبیک گفت و به سوی جبهه حق و باطل شتافت و جان بر سر پیمان خویش نهاد.

143- شهید حمید رضای مزجی فرزند مهدی، ولادت 1340، شهادت 5/7/1360، که در کربلای حصر آبادان به درجه رفیع شهادت نای شد؛ او با اهدا خون سرخ خود ما را به اطاعت از ولایت فقیه و امامت خمینی فراخواند.

144- روحانی شهید شیخ علی مظفری فرزند حبیب، ولادت 1341، شهادت 19/12/1359، که در کربلای مالکیه سوسنگرد بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "اینجانب تنها و تنها به عشق حسین زمانم امام خمینی به جبهه نبرد ایمان و کفر می روم".

145- بسیجی شهید مجید شاهرودی فرزند حبیب الله، ولادت 9/2/1339، شهادت 5/7/1360، که در عملیات فتح آبادان بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ او با اهدا خون سرخ خود ما را به اطاعات از ولایت فقیه و امامت خمینی فرا خواند.

146- بسیجی شهید محمد رضا باقرخان کلهر فرزند محمد باقرخان، ولادت 1337، شهادت 2/1/1361، که در کربلای جنوب ایران تپه 104 شوش بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ او مشتاقانه ندای امام خویش را لبیک گفت و بسوی جبهه حق و باطل شتافت و جان بر سر پیمان خویش نهاد.

147- بسیجی شهید سید حسین آقایان فرزند محمد علی، ولادت 15/5/1335، شهادت 4/8/1360، که به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین علیه السلام لبیک گفت و با عشق به امام خمینی بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. استاد شهید مرتضی مطهری: "شهدا شمع محفل بشریتند".

148- بسیجی شهید حسین عابدی فرزند محمد، ولادت 1339، شهادت 7/1/1361، که درعملیات فتح المبین بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ عاشق که شدی تیر به سر باید خورد، زهری که رسد همچو شکر باید خورد، در راه وصال دوست با چهره باز، دریا دریا خون جگر باید خورد.

149- بسیجی شهید غلام حسین رضوانی فرزند قاسم، ولادت 1341، شهادت 1/1/1361، که در کربلای سومار بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ امام خمینی:  خط سرخ شهادت خط آل محمد ص و علی ع است. شهادت لاله را روییدنی کرد، شهادت غنچه را بوییدنی کرد، ببوس ای خواهرم قبر برادر، شهادت چهره اش بوسیدنی کرد.

 150- سرباز شهید علیرضا شیخ کبیر فرزند علی اصغر، ولادت 1340، شهادت 2/1/1361، که در کربلای دشت عباس عملیات فتح المبین بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "سلام بر نایب انبیا و امامان خمینی کبیر رهبر جهان اسلام که چون شیر روز می خورشد و شب ها چون جد بزرگوارش امام سجاد ع بدعا و نیایش خداوند مشغول است".

151- پاسدار شهید حسن مرادی فرزند یوسفعلی، ولادت 1340، شهادت 10/2/1361، که در جاده خونین شهر- اهواز در عملیات بیت المقدس بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "باید عرض کنم که زندگی تمام مردان خدا درنهایت به شهادت ختم می شود و خونشان چنان بر آسمان می پاشدکه تا ابد بیانگر مبارزه حق و باطل است".

152- پاسدار شهید مجتبی احمدیان فرزند علی، ولادت 1337، شهادت 10/7/1361، که در سومار و در عملیات مسلم بن عقیل  بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "اکنون نه وقت حرکت است و نه وقت مردن که وقت شهادت است".

153- جهادگر شهید حسن طوسی فرزند عباسعلی، ولادت 1338، شهادت 26/7/1361، اعزامی از سپاه که در کربلای عین خوش بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ استاد شهید مرتضی مطهری: "شهدا شمع محفل بشریتند و محفل بشریت را روشن کردند". نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز، دانش آموزان عالم را چنین آگاه کرد، ابتدا قانون آزادی نویسد در جهان، بعد از آن با خون هفتاد و دوتن امضا کند.

154- پاسدار شهید مرتضی محمدی فرزند نصرالله، ولادت 1335، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش و در عملیات محرم بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "خدا کمکم کن تا بیعتی را که با این رهبر عزیزمان و مرجع تقلیدمان امام خمینی کبیر بسته ام بتوانم به بیعتم وفا و تا آخرین قطره خونم با دشمنان اسلام بجنگنم و خون ناقابلم را تقدیم خداوند و رهبر عزیزم نمایم.".

155- سرباز شهید منصور رادمنش فرزند محمدرضا، ولادت 1340، شهادت 3/3/1361، که در کربلای خرمشهر بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ امام خمینی ره: "مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد" شهادت لاله را بوییدن کرد، شهادت جام را بوسیدنی کرد، ببوس ای خواهرم قبر برادر، شهادت سنگ را بوسیدنی کرد.

156- پزشکیار شهید علی اکبر عامریون فرزند علی، ولادت 1339، شهادت 14/2/1361، که در آبادان خونین شهر بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ به میدان شهادت جوانی از شاهرودم، من علی اکبر عامریون شهید راه قرآنم،

157- پاسدار شهید مهدی امینیان فرزند محمد تقی، ولادت 1339، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ استاد شهید مرتضی مطهری: "شهید مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است تا دیگران در این پرتو به بهای نیستی او تمام شد بنشینند و آسایش یابند و کار خویش را انجام دهند آری شهدا شمع محفل بشریتند سوختند و محفل بشریت را روشن کردند".

158- پاسدار شهید محمد مهدی خرقانی فرزند حمزه، ولادت 1339، شهادت 20/5/1362، که در کربلای کردستان "کامیاران" شربت شهادت را نوشید؛ درراه دوست کشته شدن آرزوی ماست، دشمن اگرچه تشنه به خون گلوی ماست،گردیم دور یار چو پروانه دور شمع، چون سوختن در آتش عشق آرزوی ماست.

159- گروهبانیکم شهید علی اصغر زارعیان فرزند علی اکبر، ولادت 1339، شهادت 9/5/1362، که در کربلای مهران عملیات والفجر سه به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ بیا مادر کفن پوشان به جسم غرقه خون من، مرا آهسته خاکم کن تو ای تنها پناه من، مکن در مرگ من زاری برد آسوده خواب امشب، که اصغر شد فدای قاسم نو کدخدا امشب.

160- درجه دار شهید سید رضا عالی فطرت  فرزند سید حسین، ولادت 1342، شهادت 8/3/1362، که در کربلای فکه بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ گزین شوند سودا گزیده را کشتند، سیه بپوش برادر سپیده را کشتند، مگر ز قافله بوی جنون نمی شنوی، ز رودخانه بوی خون نمی شنوی، بیا بیاد شهیدان ره بکار شویم، کفن بپوش برادر که با یکدگرسوار شویم.

 161- پاسدار شهید یحیی سعیدی فرزند علی اکبر، ولادت 1344، شهادت 28/12/1361، که در کربلای ایران منطقه پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ استاد شهید مرتضی مطهری:  شهدا محفل بشریت هستند سوختند و محفل بشریت را روشن ساختند.

162- سرباز شهید حجت الله اختری فرزند ابوالفضل، ولادت 1345، شهادت 21/4/1367، که در کربلای زبیدات بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ تو ای مادر مکن زاری، که من اکنون بسی شادم، نمرده زنده می باشم، بود رنج تو در یادم، همانا شیر پاک تو، مراجانباز پرورده، که جان خویشتن را، در راه اسلام وطن دادم.

163- استوار دوم شهید سید محمد حسینی فرزند سید مهدی ، شهادت در سن 23 سالگی در تاریخ 5/7/1360، که در نبرد با کفار بعثی در جبهه دارخوین بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ افسوس که روح در بدن نیست مرا، یک بلبل مست درچمن نیست مرا، یاران و برادران مرا یاد کنید، با فاتحه ای روح مرا شاد کنید.

164- بسیجی شهید حاج محمود یحیایی فرزند علی ، متولد 30/7/1331 که در تاریخ 5/4/1360 در منطقه مریوان در مصاف با بعثیون مزدور عراقی شهد گوارای شهادت را نوشید. مجنون صفت به دشت جنون پا گذاشتیم، سر در قفای لیلی معنی گذاشتیم، در گرد شمع دوست چو پروانه سوختیم، تصویر عشق را به تماشا گذاشتیم.

165- شهید ابراهیم قاسمپور فرزند غلامرضا ، ولادت 1339، شهادت 1/2/1360، که در کربلای چزابه به درجه رفیع شهادت نایل گردید. امام خمینی: "باید عزیزانمان را فدای اسلام کنیم". گزین شوند سودا گزیده را کشتند، سیه بپوش برادر سپیده را کشتند، مگر ز قافله بوی جنون نمی شنوی، ز رودخانه بوی خون نمی شنوی.

166- پاسدار شهید محمد حسین وکیلیان فرزند عباسعلی، ولادت 1337، شهادت 14/8/1359، که در کربلای پاوه  بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "مکتبی را که این جانب دارم در آن مسئولیت سنگینی را به دوشم احساس می نمایم".

167- شهید ناصر بیاری فرزند علی اکبر، که در سن 25 سالگی شهادت 9/10/1357 مطابق با 29 محرم الحرام 1399 قمری بدست دژخیمان طاغوت بدرجه رفیع شهادت نایل آمد. ناصر بارخ گلگون اگر در خاک پنهان شد، زخونش باغ عشق و دین گل افزون و گلستان شد. ناصر بیاری شاد زی در گلشن جاوید، که با خون شهیدان خانه ایمان گل افشان شد.

168- شهید سید جعفر میر غفوریان فرزند سید حسین، ولادت 1327، شهادت 9/10/1357، که در حین راهپیمایی بدست مزدوران رژیم پهلوی در مقابل پاسگاه ژاندارمری بسطام به درجه رفیع شهادت نایل گردید استاد شهید مرتضی مطهری: "شهدا شمع محفل بشریتند سوختند و محفل بشریت را روشن ساختند".

169- پاسدار شهید مسعود طاهری فرزند حسین، ولادت 1340، شهادت 1/12/1360، که در تنگه چزابه بدرجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "جنگ با صدام یزید متجاوز آخرین جنگ و مبارزه ما نیست و این مبارزه تا نابودی کامل او و پایان صدام یعنی استکبار جهانی ادامه خواهد داشت".

170- شهید عباس قاسمپور فرزند غلامرضا، ولادت 1346، شهادت 21/11/1364، که در کربلای فاو بدرجه رفیع شهادت نایل و به لقا یار پیوست؛ همپای نسیم ره به کویش بردند، دل را چو نظر به جستجویش بردند، سرباخته و به ارمغان همچون گل، یک پیکر غرق خون بسویش بردند.

ادامه دارد....

سنگ نوشته ها بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (4)

ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،

خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

ابتدا از سنگ مزار چند تن از آنان که آشناتر بودند عکسی گرفتم، ولی باز با خود گفتم مگر می توان در این بین شان نا آشنایی یافت که همه از یک جبهه و هدف بودیم و لذا به ترتیب و بدون انتخاب از 250 تن از آنان عکس گرفتم؛ حسابی انسان را در تفکر فرو می برند، هزاران پیام دارند، حیفم آمد این سنگ نوشته ها که تاریخ قهرمانان و ایثارگران و جوانان این مرز و بوم است را با شما به اشتراک نگذارم، تا شما هم با توجه به حالتان با آنان ارتباط بگیرید. با کسانی که جان در راه میهن خود فدا کردند و امروز به نظاره اعمال ما نشسته اند.

 برای من که این سرزدن به آنان دردسر ساز شد و شرمسار از نزدشان مرخص شدم و... هر بار که سری به آنان می زنم منقلبم می کنند، انگار سخنان زیادی دارند و از انتظارات شان می گویند، از سن و سال شان، تیره و تبارشان، اهداف شان، دل نگرانی ها شان، طلوع و غروب شان و... چیزهای زیادی برای یادآوری دارند و...

این جنگ و انقلاب را این مردم پیش بردند، وقتی به مزار شهدای آنان در این راه سر می زنی کلکسیونی از نام ها، سن و سال ها، تیره و تبارها، فامیل ها و... می یابی که در نقطه، نقطه ی منطقه ایی به گستردگی یک مرز چند هزار کیلومتری جان باختند تا ذره ایی از این خاک را دشمن نتواند جدا کند و ثروت، مال و ناموس این کشور دوباره به یغما و تاراج دشمن نرود. کافیست از کنار قبرهای آنان کمی با توجه بگذری و به سنگ نوشته قبورشان توجهی کنی هزار نکته در آن نهفته است:

 بر سنگ نوشته برخی از شهدای مزار شهر شاهرود بدین شرح نگاشته اند:

107- پاسدار شهید مجید رحیمیان فرزند محمد حسن، ولادت 1343، شهادت 19/3/1363، که در کربلای جاده اهواز از خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "پدر و مادر عزیزم، تقاضای من این است که فرمان امام را با دل و جان بگوش بگیرید و عمل نیز بکنید".

108- پاسدار شهید سید علی خاتمی فرزند سید حسن، ولادت 1340، شهادت 19/3/1363، که در کربلای جاده اهواز از خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "باید که در این راه شیوه مردان خدا را استقامت و صبر و شکیبایی و ایثارگری و از جان گذشتگی پیش روی خود قرار داد و مطیع امر خدا، ولایت امر بود".

109- گروهبان دوم شهید علی اکبر مزحجی فرزند محمد کاظم، ولادت 1336، شهادت 21/2/1363، که در کربلای سومار به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ آنانکه ره عشق گزیدند همه، در کوی شهادت آرمیدند همه، در معرکه دو کون فتح از عشق است، زیرا که سپاه او شهیدند همه.

110-  گروهبان دوم شهید محسن میرزایی فرزند غلامرضا، ولادت 1342، شهادت 11/1/1363، که در کربلای جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ یادی که پس از خون جگر شد جامش، این بود به روز واپسین پیغامش، آنکس که ره حسین ع را می پیمود، شهد است شرنگ عاشقی در کامش.

111-  درجه دار شهید محمد رضا خطیب کیانی فرزند علی، ولادت 1341، شهادت 26/12/1362، که در کربلای اهواز به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ عاشق چو شدی تیر به سر باید خورد، زهری که رسد همچو شکر باید خورد، در راه وصال دوست با چهره باز، دریا دریا خون جگر باید خورد.

112-  گروهبان دوم شهید عبدالحمید خطیب زاده فرزند عباسعلی، ولادت 1341، شهادت 11/12/1363، که در کربلای جفیر شهد گوارای شهادت را نوشید؛ دل بر جهان مبند که این بی وفا عروس، با هیچ کس شبی به محبت سحر نکرد. قسمتی از گفتار شهید: خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت".

113-  سرباز شهید حسین یونس آبادی فرزند محمد، ولادت 1341، شهادت 11/12/1362، که در کربلای جفیر به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "پدر و مادرم از این که یکی از فرزندانتان را در راه اسلام داده اید خوشحال بوده و همیشه به یاد شهدای کربلا باشید".

114-  پاسدار شهید حسن برجسته واعظی فرزند شیخ علی، ولادت 1341، شهادت 2/3/1362، که در کربلای پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "شهادت کوتاه ترین و عاشقانه ترین و خالصانه ترین راه برای رسیدن به خداست شهادت پرواز شکوهمند انسان از خاک تا خداست و انتخابی آگاهانه و مخلصانه است".

114-  پاسدار شهید حسن یونسیان فرزند مهدی، ولادت 1340، شهادت 15/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "بروید راهی را که انبیا رفتند راهی که اولیا رفتند راهی را که شهدا رفتند که بسی زیباست این راه و پیمودن این راه خستگی ندارد ببینید که چقدر خون یک شهید به جامعه تحرک می دهد ".

115-  پاسدار شهید محمد حسن خراط فرزند محمد، ولادت 1342، شهادت 16/8/1361، که در کربلای عین خوش به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "امروز به شما وصیت می کنم که دست از حمایت امام امت بر ندارید مبادا از حمایت امام دست بردارید".

116-  پاسدار شهید محمد اسماعیل کریمی فرزند غلام حسن، ولادت 1343، شهادت 14/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "امیدوارم که توانسته باشم با شهادتم هدف خود را بیان کرده باشم ای کاش صد جان می داشتم و فدای اسام محمد ص و خط سرخ و پرخروش ولایت فقیه می کردم. ای مردم مرگ من در زندگی است، چون بمیرم مرگ من در زندگی است".

117-  پاسدار شهید محمد علی کاظمی فرزند غلامحسین، ولادت 1344، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ امام خمینی: "خط سرخ شهادت خط آل محمد ص و علی  ع است". عاشق چو شدی تیر به سر باید خورد، زهری که رسد همچو شکر باید خورد، در راه وصال دوست با چهره باز، دریا دریا خون جگر باید خورد

118-  پاسدار شهید محمد باقر قرایی فرزند صفر علی، ولادت 1343، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش توسط صدامیان کافر به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "نگذارید خون شهیدان اسلام را پایمال کنند این مسولیتی است که از خدا و پیروانش به شما رسیده است از سپرده ات حفاظت کن".

119-  پاسدار شهید ابراهیم حقیقت فرزند حسن، ولادت 1340، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ اشعاری که شهید بدان علاقه داشت: "بر لبش قفل است و در دل رازها، لب خموشی و دل پر از آواز ها، عارفان که جام حق نوشیده اند، رازها داشت و پوشیده اند، هر که را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند".

120-  پاسدار شهید حسین فروغی فرزند ابوالقاسم، ولادت 1342، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "نمی دانم آیا لیاقت این را دارم که این جسم مادی و ناچیز را، این بدن کثیف که غرق در گناه است، هدیه در راه رضای تو کنم، خدایا از خود بی خودم کن که دیگر طاقت ندارم، دلم میخواست دور از هیاهوی این دنیای مادی به خاک سپرده می شدم، دلم میخواست مانند شهدای گمنام باشم و در همان بیابان ها می ماندم".

121-  پاسدار شهید مجید یونسیان فرزند عباس، ولادت 1345، شهادت 11/8/1361، که در کربلای عین خوش عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "از شما امت عزیز و شهید پرور می خواهم که هیچگاه راه حق یعنی راه شهدایی که موفق شدند خون ناقابل خود را در راه اسلام فدا کنند فراموش نکرده و در راه آزادی تمامی مستضعفین جهان قدم بردارید".

122-  بسیجی شهید عبدالله طاهری فرزند فضل الله، ولادت 1343، شهادت 26/4/1361، که در کربلای بصره و عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر پاکش پس از 40 روز به خاک سپرده شد؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "اگر می خواهید در کارهایتان موفق شوید سعی کنید اصل کار را که برای رضای خداست گم نکنید و ضرورت پیروی از ولایت فقیه و روحانیت شیعه و صبر و استقامت و سعی در انسجام و شرکت در مراسم دعا و قرآن و نماز جماعت را متذکر می شوم".

123- جوان شهید حادثه منا، مهاجر الی الله، حاج مجید یونسیان فرزند هادی، شهادت 2/7/1394، پیام شهید: "خدایا بگذار در برکه عرفه خود را از زنگار غفلت و معصیت شستشو داده به امید انکه از این لحظه ها استفاده کرده و حضرت صاحب الزمان عج گوشه چشمی به این حقیر نماید. پیام شهد در عصر غیبت، پشتیبان ولایت فقیه بودن و حرکت در راه ولایت است که حرکت در این راه کمتر از شهادت نیست".

124-  پاسدار شهید پرویز پروانی فرزند حسن، ولادت 1339، شهادت 16/5/1362، که در کربلای مهران عملیات والفجر سه به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "پدر و مادرم امیدوارم همانطور که از اول انقلاب تا به حال همگام با آن پیش رفته اید از این به بعد هم ادامه دهید و قاطع تر بیاری امام مان روح خدا بشتابید".

125-  پاسدار شهید احمد رضایی فرزند محمد اسماعیل، ولادت 1333، شهادت 16/5/1362، که در کربلای مهران عملیات والفجر سه به فیض عظمای شهادت نایل گردید؛ اشعاری از متن وصیت نامه شهید: "روزها فکر من این است و همه شب سخنم، که چرا غافل از احوال دل خویشتنم، ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست، به امید سرکویش پرو بالی بزنم".

126- روحانی شهید شیخ محمد تهرانی فرزند علی اصغر، ولادت 1334، شهادت 16/5/1362، که در کربلای مهران عملیات والفجر سه به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ استاد شهید مطهری: "شهید مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام می شود بنشینند و آسایش بیابند".

127-  پاسدار شهید سعید امیری فرزند اسدالله، ولادت 1345، شهادت 28/11/1362، که در کربلای کردستان "بانه" شربت شهادت را نوشید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "برای رضای خدا و دفاع از وطن به جبهه آمدم. امام خمینی: هر موی شهیدی از ما و از هر قطره خونی که به زمین می ریزد انسان هایی مصمم و مبارزی به وجود می آید.".

128-  سرباز شهید محمد رضا غلامی فرزند اکبر، ولادت 1342، شهادت 28/11/1362، که در کربلای کردستان شربت شهادت را نوشید؛ هر که از تن بگذرد جانش دهند، هر که جان در باخت جانانش دهند، هرکه بی سامان شود در راه دوست، در دیار دوست سامانش دهند.

129-  پاسدار شهید غلامرضا رستمی فرزند محمد ، ولادت 1343، شهادت 5/12/1362، که در کربلای کردستان به فیض عظمای شهادت نایل گردید؛ قسمتی از گفتار شهید: "در همه وقت به فکر خدا باشید و به فکر این که هر لحظه مرگ می خواهد به سراغ شما بیاید".

130-  پاسدار شهید مهدی ناطقی فرزند محمد اسماعیل، ولادت 1346، شهادت 28/12/1362، که در کربلای جزیره مجنون و بر اثر بمباران شیمیایی به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "چه بهتر آنکه مرگ ما شهادت در راه خدا باشد که این سعادت عظیم نصیب هر کسی نمی شود جز بندگان خالص خدا".

131-  سرباز شهید محمد رضا مشتاقی فرزند علی محمد، ولادت 1343، شهادت 13/8/1362، که در کربلای اندیمشک به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ لاله این چمن الوده به رنگ است هنوز، سپر از دست مینداز برادر که جنگ است هنوز.

132-  پاسدار شهید سید کاظم میر حسنی فرزند سیدحسن، ولادت 1341، شهادت 21/11/1364، که در کربلای اروند رود عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "ما دل بر این دو روز دنیا نبستیم در انتظار زندگی بی نهایتیم ما از حسین ع درس شهادت گرفته ایم ما پیروان مکتب وحی و ولایتیم به جبهه آمدم تا با خونم هر چند که ناقابل است درخت اسلام را آبیاری کنم آمده ام تا هستی خود را نثار جانان سازم آمده ام تا دینم را به دینم ادا کنم".

133- بسیجی شهید سید حبیب الله میرحسنی فرزند سید حسن، ولادت 1345، شهادت 11/8/1361، که در کربلای موسیان عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ قسمتی از وصیت نامه شهید: "بر سر قبرم پرچم سبزی نصب کنید بر بازویم بازوبند سبزی است که آن را باز نکنید تا همه دشمنان بدانند که تا اخرین قطره خونم پیرو راه حسین ع و راه جدم و پیرو مادرم زهرا س بوده ام و از امام اطاعت کرده ام".

134-  پاسدار شهید احمد اسدیان فرزند اسدالله، ولادت 1342، شهادت 2/3/1361، که در کربلای خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ شهید مرتضی مطهری: "منطق شهید دمیدن روح به اندام مرده ارزش های انسانی است منطق حماسه آفرینی است منطق دورنگری است بلکه بسیار دور نگری است".

135- سرباز شهید محمود کلانتری فرزند محمد ، ولادت 1339، شهادت 3/3/1361، که در کربلای خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ استاد شهید مرتضی مطهری: "شهید از راه خون خودش خودش را در اجتماع جاوید می کند یعنی خون جاوید در اجتماع به وجود می آورد" بزرگ فلسفه شهادت این است، مرگ سرخ به از زندگی ننگین است.

136- بسیجی شهید محمد حسن بیدگلی فرزند آقا کوچک، ولادت 1344، شهادت 25/12/1363، که در کربلای منطقه عملیاتی شرق دجله به درجه رفیع شهادت نایل گردید؛ و پیکر پاکش بعد از ده سال به خاک سپرده شد. در قامت خونین تو ایمان نشکست، بر جلوه ایثار و وفای تو درود، پیمانه اگر شکست پیمان نشکست.

ادامه دارد....

سنگ نوشته ها بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (3)

ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،

خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

ابتدا از سنگ مزار چند تن از آنان که آشناتر بودند عکسی گرفتم، ولی باز با خود گفتم مگر می توان در این بین شان نا آشنایی یافت که همه از یک جبهه و هدف بودیم و لذا به ترتیب و بدون انتخاب از 250 تن از آنان عکس گرفتم؛ حسابی انسان را در تفکر فرو می برند، هزاران پیام دارند، حیفم آمد این سنگ نوشته ها که تاریخ قهرمانان و ایثارگران و جوانان این مرز و بوم است را با شما به اشتراک نگذارم، تا شما هم با توجه به حالتان با آنان ارتباط بگیرید. با کسانی که جان در راه میهن خود فدا کردند و امروز به نظاره اعمال ما نشسته اند.

 برای من که این سرزدن به آنان دردسر ساز شد و شرمسار از نزدشان مرخص شدم و... هر بار که سری به آنان می زنم منقلبم می کنند، انگار سخنان زیادی دارند و از انتظارات شان می گویند، از سن و سال شان، تیره و تبارشان، اهداف شان، دل نگرانی ها شان، طلوع و غروب شان و... چیزهای زیادی برای یادآوری دارند و...

این جنگ و انقلاب را این مردم پیش بردند، وقتی به مزار شهدای آنان در این راه سر می زنی کلکسیونی از نام ها، سن و سال ها، تیره و تبارها، فامیل ها و... می یابی که در نقطه، نقطه ی منطقه ایی به گستردگی یک مرز چند هزار کیلومتری جان باختند تا ذره ایی از این خاک را دشمن نتواند جدا کند و ثروت، مال و ناموس این کشور دوباره به یغما و تاراج دشمن نرود. کافیست از کنار قبرهای آنان کمی با توجه بگذری و به سنگ نوشته قبورشان توجهی کنی هزار نکته در آن نهفته است:

 بر سنگ نوشته برخی از شهدای مزار شهر شاهرود بدین شرح نگاشته اند:

67- پاسدار شهید عباسعلی مالک فرزند رضا، ولادت 1346، شهادت 25/12/1363، که در کربلای شرق دجله در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ای امت شهید پرور من بعنوان یک برادر از شما می خواهم که به هیچ وجه و در هر برهه از زمان امام عزیزمان را تنهانگذارید و صحبت ها و پندهای امام عزیز را گوش فرا دهید چرا که سخنان او مانند دواست برای شفای مریضان".

77- پاسدار شهید محمد جعفر فنایی شاهرودی فرزند رضا، ولادت 1337، شهادت 25/12/1363، که در کربلای شرق دجله در عملیات بدر شربت شیرین شهادت را نوشید و پیکر پاکش در منطقه باقی مانده است، قسمتی از وصیتنامه شهید: "هر کس که در پی محو باطل و دنبال حق باشد باید لباس سرخ بپوشد باید خون سرخش چهره سفیدش را رنگین کند چرا آنقدر در خانه بمانم که مرگ به سراغ من آید چرا آغوش در استقبال مرگ سرخ نگشایم".

87- پاسدار شهید علی رحیمی فرزند احمد، ولادت 1343، شهادت 25/12/1363، که در کربلای شرق دجله در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "و این کلام را مردم بخوانید که امام جانشین مهدی عج و پرچمدار لشکر و سخنگوی او در عصر غیبت است پس کلام او را به حاکم بدن که همانا قلب باشد تحمیل کنید تا اعضا و جوارح را در طریق هدایت قرار دهد. آیا کدام شیعه به نعشت نماز کرد؛ آیا کدام دوست تنت را حفاظ کرد؛ غسلت که داد کفنت را برید و دوخت؛ بر حالت غریبت آیا دل که سوخت".

97- پاسدار شهید منصور جلالی فرزند اسماعیل، ولادت 1335، شهادت 25/12/1363، که در کربلای شرق دجله در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "هدف تمام شهادت ها و مبارزات ما نیز این است که حکومت الله و مکتب اسلام در سطح جهان برقرار گردد پس ای کسانی که تعهد اسلام دارید آگاه باشید که امروز روز آزمایش است".

80- پاسدار شهید محمد مصطفایی فرزند حسین، ولادت 1348، شهادت 25/12/1363، که در کربلای شرق دجله در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ای امت قهرمان ای یاوران امام ای منتظران مهدی عج نکند خدای ناکرده از انقلاب مایوس بشوید این انقلاب مقدمه ای است برای انقلاب جهانی مهدی".

81- جهادگر شهید حاج محمد حاج اسماعیلی فرزند اسدالله، ولادت 1312، شهادت 8/5/1363، که در کربلای سبدکان عراق شربت شهادت را نوشید، قسمتی از اشعار شهید: "اگر از آسمان ها تیر ببارد؛ وگر خون از سر شمشیر ببارد؛ اگر صدام هزاران تانک آرد؛ اگر ریگان هزاران ناو آرد؛ قسم بر نهضت پاک حسینی؛ که هرگز برنگردم از خمینی".

82- سرباز شهید محمد علی یونسیان فرزند محمد، ولادت 1344، شهادت 3/5/1364، که در کربلای کلاشین به درجه رفیع شهادت نایل گردید. عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود، جوینده عشق بی عدد خواهد بود؛ فردا که قیامت آشکار گردد، هرد که نه عاشق است رد خواهد بود.

83- شهید محمد تقی ابراهیمی فرزند علی اصغر، ولادت 1343، شهادت 18/3/1364، که در کربلای مریوان به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از گفتار شهید: "شهادت در راه اسلام افتخار من است، پدرجان من از شهادت باکی ندارم"

84- سرباز شهید حسین عرب یار محمدی فرزند حسن،  ولادت 1343، شهادت 15/3/1364، که در کربلای سایت آبدانان بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. استاد شهید مرتضی مطهری: "هیچ وقت خون شهید هدر نمی رود خون شهید به زمین نمی ریزد خون شهید هر قطره اش تبدیل به صدها قطره و هزاران قطره بلکه به دریایی از خون تبدیل می گردد و در پیکر اجتماع وارد می شود"

85- پاسدار شهید حسین درزی حرفه فرزند جمشید، ولادت 1347، شهادت 6/3/1364، که در کربلای مهران به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ای مسلمانان هرگز از حق نگذرید و حتی یک قدم نیز عقب نشینی نکنید که این نشان دهنده قدرت مسلمین است و در راه خدا مال ها  و جان ها را فدا کنید که خدا بهشت را به بها دهد نه به بهانه".

86- سرباز شهید احمد منظمی فرزند علی اکبر، ولادت 1354، شهادت 25/4/1375، که در در حین درگیری با سوداگران مرگ (مواد مخدر) در منطقه شرق کشور شهرستان زاهدان به فیض عظمای شهادت نایل گردید.  مردان خدا چه باصفا می میرند، جان باخته در راه خدا می میرند، گویی که در رسیده حکم آزادیشان، خندان لب و با میل و رضا می میرند.

87- سرباز شهید غلامرضا باقریه فرزند محمد علی، ولادت 1344، شهادت 12/2/1364، که در کربلای حاج عمران به درجه رفیع شهادت نایل گردید، استاد شهید مرتضی مطهری: "هیچ وقت خون شهید هدر نمی رود خون شهید به زمین نمی ریزد خون شهید هر قطره اش تبدیل به صدها قطره و هزاران قطره بلکه به دریایی از خون تبدیل می گردد و در پیکر اجتماع وارد می شود"

88- پاسدار شهید محمد رضا زمانی فرزند حسین، ولادت 1342، شهادت 21/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "اینجانب بنابر وظیفه شرعی و جهت لبیک به حسین زمان عازم جبهه شدم تا بلکه به تکلیفم عمل کرده باشم و از امت حزب الله می خواهم در راه حق قدم بردارند".

89- پاسدار شهید علیرضا عمودی فرزند محمد حسن، ولادت 1347، شهادت 21/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "تا مادامی که کفر باشد جنگ هم هست و باید در برابرشان قیام کرد در این برهه از زمان درخت اسلام نیاز به خون دارد تا رشد و نمو کند و به ملل دیگر هم صادر شود".

90- پاسدار شهید سید تقی حسینی فرزند سید علی اکبر، ولادت 1345، شهادت 21/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "بنگرید به شهیدان که چگونه پیام امام شان را لبیک گفته و با هر کس جز خدا وداع کرده اند پس راه شان را پیش گیرید . این کاخ که می باشد گاه از تو گاه از من، جاوید نمی ماند خواه از تو خواه از من".

91- پاسدار شهید حسن قهابی فرزند علی اکبر، ولادت 1345، شهادت 4/1/1365، که در کربلای فاو و در عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از مناجات شهید: "خدایا تو خود گفتی که بخوان من هم خواندم تو خود وعده استجابت دادی طلبم را بر آور، خدایا آمده ام تا امشب بینا شوم، آمده ام تا که گویا شوم".

92- پاسدار شهید محمد رضا سلمانی فرزند محمد میرزا، ولادت 1343، شهادت 26/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از اشعار شهید: "ببوسم دستت ای مادر که پروردی مرا آزاد، بیا بابا تماشا کن رضای تو شده داماد، به حجله می روم شادان ولی زخم بدن دارم، بجای رخت دامادی لباس خون به تن دارم".

93- پاسدار شهید غلامرضا فصیح بیگی فرزند عباسعلی، ولادت 1342، شهادت 20/12/1363، که در کربلای جزیره مجنون و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "خواهرانم اگر برادری ندارید که سلاح مرا بگیرد و راهم را ادامه دهد شما عزیزان چون زینب با حجاب خود سلاح به زمین افتاده برادرتان را به دست گیرید و تا آخرین نفس یار و یاور پیر جماران باشید".

94- پاسدار شهید مجتبی صدیقی فرزند کاظم، ولادت 1343، شهادت 21/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "خطابم با شما کوردلانی است که آگاهانه به خیالات واهی می خواهید زهر خود را براندام این جامعه بخورانید، نه شمایید چون آنانکه بودند و نه ماییم چونانکه شما می پندارید و نه امام آنکه در خیال دارید".

95- دانش آموز بسیجی شهید حسن خواجه مظفری فرزند قربان، ولادت 1349، شهادت 3/1/1366، که در کربلای شلمچه در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "اگر مقرر شد که این فرزند دیگرتان نیز در راه خدا شهید شود ناراحت نباشید افتخار کنید و بدانید که اجر و پاداشتان پیش خدای بزرگ محفوظ خواهد بود".

96- پاسدار شهید ابراهیم خواجه مظفری فرزند قربان، ولادت 1346، شهادت 26/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ای مادر عزیزم بدان که من دیر زمانی است که آرزوی چنین روزی را داشتم و تو اجری بس عظیم نزد پروردگارت داری".

97- پاسدار شهید حسین علی محمدی فرزند اسدالله، ولادت 1341، شهادت 23/10/1365، که در کربلای شلمچه در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "سفارش می کنم شما را به زهد در دنیا و میل به عبادت و اینکه خود را مشغول دنیا نکنید زیرا دنیا و آنچه در آن است ارزشی ندارد چه برسد به آن که انسانی خود را سرگرم آن نماید".

98- پاسدار شهید محمود علی محمدی فرزند اسدالله، ولادت 1348، شهادت 25/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "پدر و مادرم امیدوارم هیچ ناراحت نباشید چون ما راهی را می رویم که حسین بن علی ع رفته است و باید حسین وار شهید شویم".

99- سرباز شهید علیرضا قبادی فرزند محمد حسن، ولادت 1341، شهادت 18/12/1363، که در کربلای پادگان ستوه به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، هر قطره خون من یکی لاله شود، هر آه دلم هزار ناله شود، فردا که زخاک من بروید گل سرخ، گل خانه مزار و خاکم از ژاله شود.

100- سرباز شهید محمد دهقان پور فرزند محمد حسن، ولادت 1344، شهادت 24/1/1364، که در کربلای سومار به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، یارب شهیدان در شهادت ها چه دیدند، ازما بریده سوی تو هجرت گزیدند، پیرایه وابستگی از تن دریدند، آزاد گردیدند و سویت پر کشیدند.

101- پاسدار شهید حسین شاهسورای فرزند حسن، ولادت 1347، شهادت 30/1/1364، که در کربلای مهران و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، یادی که پس از خون جگر شد جامش، این بود به روز واپسین پیغامش، آنکس که ره حسین ع را می پیمود، شهد است شرنگ عاشقی در کامش.

102- دانش آموز بسیجی شهید محمد رضا حسینی فرزند رجبعلی، ولادت 1349، شهادت 29/2/1367، محل شهادت ماووت عراق، قسمتی از وصیتنامه شهید: "امام حسین ع: اگر دین جدم محمد ص با کشته شدن من باقی می ماند پس ای شمشیرها مرا دریابید، ما هم به عنوان سرباز امام زمان عج می گوییم اگر نهضت خمینی جز با کشته شدن ما باقی نمی ماند پس ای گلوله های سربی ما را دریابید".

103- پاسدار شهید مهدی علی مردان فرزند رسول، ولادت 1345، شهادت 21/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ای خانواده محترم بدانید آگاهانه و با چشمی باز راه خود را انتخاب نمودم و پا در این راه مقدس نهادم پس مبادا پشت به امام و انقلاب کرده و از خدا صبر طلب کنید که خداوند با صابران است".

104- جهادگر شهید محمد حسن امانی فرزند محمد ابراهیم، ولادت 1332، شهادت 28/7/1363، که در کربلای کردستان به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، این سرو حیات جاودانی دارد، کو روح و پیام آسمانی دارد، هر چند که زیر بار رگبار شکست، در جنت عشق زندگانی دارد.

105- پاسدار شهید علی غلامی فرزند حسین، ولادت 1308، شهادت 14/4/1363، که در کربلای کردستان "بانه" توسط گروهک های وابسته به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، امام خمینی ره: "در قاموس شهادت واژه وحشت نیست."  بزرگ فلسفه شهادت این است، که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است.

106- سرباز شهید مصطفی مخبریان فرزند محمد تقی، ولادت 1342، شهادت 14/4/1363، که در کربلای جاده میاندوآب به درجه رفیع شهادت نایل گردید ، ما فنا فی الله عشقیم و بقا از آن ماست، حمدالله هر زمان نصر خدا از آن ماست، حق خود را می ستانیم از یزدی مسلکان، تا همه عالم بدانند کربلا از آن ماست.

ادامه دارد....

سنگ نوشته ها بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (2)

ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،

خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

ابتدا از سنگ مزار چند تن از آنان که آشناتر بودند عکسی گرفتم، ولی باز با خود گفتم مگر می توان در این بین شان نا آشنایی یافت که همه از یک جبهه و هدف بودیم و لذا به ترتیب و بدون انتخاب از 250 تن از آنان عکس گرفتم؛ حسابی انسان را در تفکر فرو می برند، هزاران پیام دارند، حیفم آمد این سنگ نوشته ها که تاریخ قهرمانان و ایثارگران و جوانان این مرز و بوم است را با شما به اشتراک نگذارم، تا شما هم با توجه به حالتان با آنان ارتباط بگیرید. با کسانی که جان در راه میهن خود فدا کردند و امروز به نظاره اعمال ما نشسته اند.

 برای من که این سرزدن به آنان دردسر ساز شد و شرمسار از نزدشان مرخص شدم و... هر بار که سری به آنان می زنم منقلبم می کنند، انگار سخنان زیادی دارند و از انتظارات شان می گویند، از سن و سال شان، تیره و تبارشان، اهداف شان، دل نگرانی ها شان، طلوع و غروب شان و... چیزهای زیادی برای یادآوری دارند و...

این جنگ و انقلاب را این مردم پیش بردند، وقتی به مزار شهدای آنان در این راه سر می زنی کلکسیونی از نام ها، سن و سال ها، تیره و تبارها، فامیل ها و... می یابی که در نقطه، نقطه ی منطقه ایی به گستردگی یک مرز چند هزار کیلومتری جان باختند تا ذره ایی از این خاک را دشمن نتواند جدا کند و ثروت، مال و ناموس این کشور دوباره به یغما و تاراج دشمن نرود. کافیست از کنار قبرهای آنان کمی با توجه بگذری و به سنگ نوشته قبورشان توجهی کنی هزار نکته در آن نهفته است:

 بر سنگ نوشته برخی از شهدای مزار شهر شاهرود بدین شرح نگاشته اند:

32 -  پاسدار وظیفه شهید علیرضا زمانی فرزند میرزا، ولادت 1346 شهادت 1365 که در کربلای جاده خندق (هورالعظیم) به فیض شهادت نایل گردید. گزیده ایی از وصایای شهید: "ای مادرم بدان که دیر زمانی است که آرزوی چنین روزی را کشیدم و اجری بس عظیم نزد پروردگارت داری و به رهی که رفتم تفکر کنی آنگاه خوشحال خواهی شد".

33- بسیجی شهید حسینعلی ملکی فر فرزند عباس، ولادت 1346، شهادت 16/1/1365 که در عملیات والفجر هشت در کربلای فاو به خیل دیگر شهدای والامقام پیوست، سحر از باد صبا مژده جانان آمد، پیک فتح و ظفر ازوادی ایمان آمد، رهبر نور به شب شعله زد و جلوه نمود، شد بهار و به تن سوته دلان جان آمد.

34- هادی دربانی فرزند عیسی، ولادت 1341، شهادت 23/12/1365 که در عملیات کربلای 5 "کربلای شلمچه" شهد شیرین شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "بدانید که همه ما برای آخرت آفریده شده ایم نه برای دنیا برای نیستی، نه برای هستی و برای مردن نه برای زندگانی".

35- پاسدار شهید غلامحسین دربانیان فرزند محمود، ولادت 1346، شهادت 24/2/1365 که در کربلای حاج عمران شهد گوارای شهادت را نوشید. گزیده ایی از وصایای شهید: "پدر و مادر عزیزم امیدوارم که از شهید شدن من در راه حق هیچ ناراحتی نداشته باشید بلکه این راه اولیاست و راه آنها را باید ادامه داد".

36- بسیجی شهید احسان الله نوروزی فرزند ابوالقاسم، ولادت 1346، شهادت 2/3/1365 که در کربلای جاده خندق (هورالعظیم) به خیل عظیم شهدا پیوست. قسمتی از وصایای شهید: "من به تمام برادران و خواهران خودم سفارش می کنم که پشتیبانی از امر ولایت فقیه را فراموش نکنند، چون تداوم انقلاب بدون رهبری فقیه عادل و آگاه در جمهوری اسلامی امکان پذیر نمی باشد".

37- سرباز شهید سید مجید محمدیان مغانی فرزند سید محمد، ولادت 1344، شهادت 16/3/1365 که در کربلای حاج عمران شهد گوارای شهادت را نوشید. ما رها کردیم قفس پرواز کردیم سوی دوست، گل زباغ دل نچیدیم جز وصال روی دوست، تیر را با جان خریدیم بهر استقلالُ دین، ما شهادت را گزیدیم جان فدای کوی دوست.

38- سرباز شهید محمود خالق وردی فرزند غلامرضا، ولادت 1344، شهادت 3/3/1365 که در کربلای حاج عمران به فیض عظمای شهادت نایل گردید. گزیده ای از وصایای شهید: "از خداوند متعال خواهانم که پیروزی بزرگ را هر چه زودتر به مردم ما مرحمت نماید و امیدوارم که خون من نقشی در به ثمر رساندن این انقلاب داشته باشد".

39- پاسدار وظیفه شهید حسین معصوم آبادی فرزند محمد علی، ولادت 1346، شهادت 18/11/1366 که در کربلای ماووت عراق به خیل عظیم شهدا پیوست، به راه دین و قرآنم فداکردم جوانی را، به آگاهی پسندیدم بهشت جاوانی را، بگو بر مادر خوبم شهید هرگز نمی میرد، ره عشق و شهادت را ز مولایم علی گیرم.

40-  سرباز شهید سید مجید محمدیان مغانی فرزند سید محمد، ولادت 1344، شهادت 16/3/1365 که در کربلای حاج عمران شهد گوارای شهادت را نوشید، ما رها کردیم قفس پرواز کردیم سوی دوست، گل ز باغ دل نچیدیم جز وصال روی دوست، تیر را با جان خریدیم بهر استقلالُ دین، ما شهادت را گزیدیم جان فدای کوی دوست.

41- پاسدار شهید علیمردان دهقان فرزند محمد علی، ولادت 1333، که در تاریخ 21/11/1376 به خاک سپرده شد. مردان خدا چه با صفا می میرند، جان باخته در راه در راه خدا می میرند، گویی که رسیده حکم آزادی شان، خندان لب و با میل و رضا می میرند.

42- بسیجی شهید محمد علی کابوسی فرزند اصغر، ولادت 1317، شهادت 21/11/1364 که در کربلای اروند رود و عملیات والفجر هشت شهد گوارای شهادت را نوشید و به خیل دوستانش پیوست. آنکس تو را شناخت جان را چه کند، آن کس که تو را شناخت جان را چه کند، فرزند و عیال و خانمان را چه کند، دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دوانه تو هر دو جهان را چه کند.

43- معلم بسیجی شهید جواد ابراهیمی فرزند علی، ولادت 1324، شهادت 21/11/1364 که در کربلای اروند رود عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل آمد. گزیده ای از وصایای شهید: "وظیفه هر فرد مسلمان است که در مقابل کفر به ایستد و نگذارد که دشمنان هر کاری که می خواهند انجام دهند، باید از خاک و مرام مقدس اسلام و شیعه دفاع نماید".

44- پاسدار شهید محمد لطفی فرزند علی، ولادت 1340 که در مورخه 21/11/1364 که درکربلای ام الرصاص و عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید. گزیده ای از وصایای شهید: "روی سخن با منافقین است که ای کوردلان از خدا بی خبر و ای کسانی که در زمان حضرت علی ع آهن گونه بودید و حال با این چهره وارد میدان شده اید، بدانید که امت حزب الله شما را به هیچ وجه نخواهد بخشید".

45- استوار یکم شهید محمد جعفر خدادادیان فرزند ابوالقاسم، ولادت 1331، شهادت 7/12/1364 که در کربلای جنوب به خیل دوستان شهیدش پیوست؛ در سوگ جانگداز تو ای نازنین شهید، بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای تو.

46- سردار شهید علیرضا (حمید) کرمانیان فرزند نصرالله، ولادت 1342، شهادت 21/11/1364 که در کربلای فاو و در علمیات والفجر هشت شهد شیرین شهادت را نوشید. گزیده ای از وصایای شهید: "امروز روز ادای تکلیف است، تکلیفی که اسلام بر دوشمان نهاده است، تکلیفی که عمل به آن به فرد فرد ما واجب شرعی است امروز روز عمل است نه سخن".

47- بسیجی شهید بهرام اکبری فرزند حسن، ولادت 1339، شهادت 21/11/1364 که در کربلای ام الرصاص و عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "انقلاب اسلامی را که خونبهای شهیدان گلگون کفن است حفظ کنید و بدانید انقلاب از معجزه های خدای بزرگ است".

48- پاسدار شهید فتح الله یوسفی فرزند عزیزالله، ولادت 1340، شهادت 3/10/1365 که در کربلای فاو و در عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل آمد: قسمتی از وصایای شهید: "دنیا محل آزمایش افراد می باشد مواظب باشید که دنیا شما را به خود به وسیله زیبایی ها، سرمایه ها و هوای نفس نکشاند و از هدف اصلی که سرای دیگر است باز بمانید پس به اجرای احکام الهی گردن نهید که راه نجات همین می باشد".

49- بسیجی شهید علی اکبر صادقی فرزند هاشم، ولادت 1339، شهادت 25/11/1364 که در منطقه فاو و عملیات والفجر هشت بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "از شما عزیزان می خواهم که قدری به خود آیید و انقلابی در درون خود به پا کنید و راه شهیدان را ادامه دهید".

50- بسیجی شهید علی خواجه فرزند رجبعلی، ولادت 1319، شهادت 23/11/1364 که در کربلای اروند رود و در عملیات والفجر هشت بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "رهبریت را که مرجعیت است هرگز تنها نگذارید و به دستورات او جامه عمل بپوشانید که رستگاری در آن است".

51- بسیجی شهید مجید رجبیان فرزند رجبعلی، ولادت 1344، شهادت 14/12/1364 که در کربلای آبادان بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "بار خدایا به حق حسین ع قسمت م دهم مرا بپذیر که می دانی من فقیرم، تو غنی، من گدایی سائلم و معطی، از گناهان پاکم کن و سپس به سوی خودت جلب کن، چرا که آرزوی شهادت به لقا توست ".

52- بسیجی شهید محمد رضا اکبری فرزند عباس، ولادت 1345، شهادت 21/11/1364 که در کربلای اروند رود و عملیات والفجر هشت بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "زندگی کردن در این دنیا همانند زندان است و می خواهم با شتابی هر چه تمامتر به لقا محبوب خویش نائل گردم".

53- پاسدار شهید علیرضا آقائی فرزند صفر علی، ولادت 1343، شهادت 12/6/1364 که در جزیره مجنون بدرجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصیت نامه ی شهید: "پروردگارا تو خود صاحب و ولی نعمت من هستی و از جاجتم آگاهی و می دانی که چه تقاضایی دارم همان تقاضایی که اولیائت داشته که همان شهادت در راهت هست می باشد".

54- پاسدار شهید مصطفی عرب حجی فرزند محمد علی، ولادت 1347، شهادت 12/6/1364، که در کربلای جاده خندق به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "نشر اسلام علی اصغر ها زیاد می خواهد، ابوالفضل ها زیاد می خواهد، کودکان، نوجوانان، پیرها، زن و مردمی باید که خود را فدای اسلام کنند تا دیگر بار بتوانیم به یاری خداوند اسلام را در جهان بگسترانیم".

55- دانش آموز بسیجی شهید حسین وفایی فرزند اسکندر، ولادت 1342، شهادت 19/9/1364، که در کربلای جاده خندق به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "مادرجان در مرگ من ناراحت نباش چون من امانتی در دست شما بودم و باید خوشحال باشی و افتخار کنی و صبر پیشه کنی که فرزندت را در راه خدا دادی".

56- بسیجی شهید حسین شاطری فرزند محمد علی، ولادت 1334، شهادت 21/11/1364، که در کربلای اروند رود و در عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "هدف از انتخاب این راه این بود که چون ما مسلمانیم باید پیرو اسلام عزیز باشیم و دستورهای آن را بکار بندیم و انتخاب اسلام یعنی انتخاب تمام دستوارت آن".

57- پاسدار شهید علیرضا صدیقی فرزند محمد رضا، ولادت 1341، شهادت 22/11/1364، که در کربلای فاو به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ای زمین غرب و شرق تو شاهد باش که من برای رضای خدا آمده ام جبهه، ای خدا اگر توبه شکسته ام باز آمده ام، خدایا این بدنم ضعیف است".

58- پاسدار شهید سعید قزوینی فرزند اسد الله، ولادت 1341، شهادت 21/11/1364، که در کربلای اروند رود  به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "برادران عزیز همسنگرم ای پاسداران وارث خون حسین و ای حامیان و نگهبانان و خط ولایت و امام استوار و صبور و پرخروش و توفنده بر خصم زبون بتازید و خم بر ابروان نیاورید که اگر چون شمع بسوزیم همچنان باید با این نهضت باشیم  بار را باید به منزلگاه برسانیم." چون کند قافله کوچ از صحرا، آتشی می نهد از خویش به جا، سعید عزیز کوچ کردی تو زسر منزل ما، آتشت مانده ولی بر دل ما.

  59- بسیجی شهید محمد رضا موذن فرزند حسین، ولادت 1344، شهادت 24/11/1364، که در کربلای اروند رود و در عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ما باید هر وقت امام فرمان رفتن به جبهه ها را داد از دل و جان فرمان امام را لبیک گوییم و خود را به جبهه های حق علیه باطل برسانیم".

60- پاسدار شهید سید علی حسینی فرزند سید تقی، ولادت 1345، شهادت 21/11/1364، که در کربلای اروند رود و عملیات والفجر هشت به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "شهادت منطقی است از حرکت تکاملی آنانکه به وجود مطلق و خالق می پیوندند و جبهه ها محل پیوند عاشق است به معشوق و شما بدانید که من فقط برای رضای خدا به جبهه می روم".

61- بسیجی شهید محمد حسن نادعلی فرزند حاج امام علی، ولادت 1347، شهادت 4/10/1365، که در کربلای شلمچه و عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نایل گردید، و در تاریخ 29/5/1368 به خاک سپرده شد. قسمتی از وصیتنامه شهید: "من بر اساس رسالت مسولیتی که بر عهده دارم در راه خدا و برای پاسداری و حرمت از انقلاب اسلامی و خون های شهدای عزیز به جبهه آمده و به استقبال شهادت رفتیم. تو مکن غیبت و دروغ مگوی، دل خود را ز بخل و کینه بشوی".

62- بسیجی شهید مجید اسد فرزند رضا، ولادت 1347، شهادت 21/11/1364، که در کربلای اروند رود در عملیات والفجر هشت  به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "وصیت من به شما امت شهیدپرور این است که از راه امام و راه مستقیم جلوگیری نکنید و این راه را ادامه دهید و رهبر کبیر را تنها نگذارید و یاریش کنید".

63- بسیجی شهید علی اکبر اسد فرزند رضا، ولادت 1339، شهادت 29/2/1365، که در کربلای مهران و در عملیات مهران به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "اسلحه به زمین افتاده شهیدان را برگیرید و بر دشمن زبون بتازید که خداوند پیروزی را در قرآن به ما بشارت داده است فقط کمی صبر ان الله مع الصابرین".

64- بسیجی دانش آموز شهید حسن (امیر) رحمانی نیا فرزند محرمعلی، ولادت 1345، شهادت 29/2/1365، که در کربلای مهران در عملیات مهران به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "از مردم می خواهم که همیشه رهنمودهای حضرت امام را در زندگی خود بکار گیرند و تقاضامندم تا موقعی که جنگ بین اسلام و کفر هست زندگی خویش را با جنگ هماهنگ سازند".

65- پاسدار شهید عباسعلی مالک فرزند رضا، ولادت 1346، شهادت 25/12/1363، که در کربلای شرق دجله و در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "ای امت شهید پرور من بعنوان یک برادر از شما میخواهم که به هیچ وجه در هر برهه از زمان امام عزیزمان را تنها نگذارید صحبت ها و پندهای امام عزیز را گوش فرا دهید چرا که سخنان او مانند دواست برای شفای مریضان".

66- بسیجی دانش آموز شهید حسن (امیر) رحمانی نیا فرزند محرمعلی، ولادت 1345، شهادت 29/2/1365، که در کربلای مهران در عملیات مهران به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصیتنامه شهید: "از مردم می خواهم که همیشه رهنمودهای حضرت امام را در زندگی خود بکار گیرند و تقاضامندم تا موقعی که جنگ بین اسلام و کفر هست زندگی خویش را با جنگ هماهنگ سازند".

ادامه دارد....

سنگ نوشته ها بر قبور شهدای شهرستان شاهرود (1)

ایام عید نوروز است و به رسم نیکوی سر زدن به گذشتگان، امروز سه شنبه سوم فروردین ۱۳۹۵ بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شهر شاهرود زدم، تعدادشان زیاد است و لذا به نظرم رسید تنها چهره ها را از روی عکسی که بر سنگ مزارشان حکاکی شده است، مرورشان کنم، دیدم اغنا نمی شوم و باید به نام ها نیز نگاه کرد، نام ها را که دیدم، محل و تاریخ شهادت شان کنجکاوم کرد و...،

خلاصه گفتم سنگ را با نوشته اش با خود ببرم و موبایل را بیرون کشیدم و شروع به عکس برداری از سنگ مزارشان کردم تا در یک فرصت مناسب خوب نگاه شان کنم، اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان انفجاری، شلیکی و...، از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

ابتدا از سنگ مزار چند تن از آنان که آشناتر بودند عکسی گرفتم، ولی باز با خود گفتم مگر می توان در این بین شان نا آشنایی یافت که همه از یک جبهه و هدف بودیم و لذا به ترتیب و بدون انتخاب از 250 تن از آنان عکس گرفتم؛ حسابی انسان را در تفکر فرو می برند، هزاران پیام دارند، حیفم آمد این سنگ نوشته ها که تاریخ قهرمانان و ایثارگران و جوانان این مرز و بوم است را با شما به اشتراک نگذارم، تا شما هم با توجه به حالتان با آنان ارتباط بگیرید. با کسانی که جان در راه میهن خود فدا کردند و امروز به نظاره اعمال ما نشسته اند.

 برای من که این سرزدن به آنان دردسر ساز شد و شرمسار از نزدشان مرخص شدم و... هر بار که سری به آنان می زنم منقلبم می کنند، انگار سخنان زیادی دارند و از انتظارات شان می گویند، از سن و سال شان، تیره و تبارشان، اهداف شان، دل نگرانی ها شان، طلوع و غروب شان و... چیزهای زیادی برای یادآوری دارند و...

این جنگ و انقلاب را این مردم پیش بردند، وقتی به مزار شهدای آنان در این راه سر می زنی کلکسیونی از نام ها، سن و سال ها، تیره و تبارها، فامیل ها و... می یابی که در نقطه، نقطه ی منطقه ایی به گستردگی یک مرز چند هزار کیلومتری جان باختند تا ذره ایی از این خاک را دشمن نتواند جدا کند و ثروت، مال و ناموس این کشور دوباره به یغما و تاراج دشمن نرود. کافیست از کنار قبرهای آنان کمی با توجه بگذری و به سنگ نوشته قبورشان توجهی کنی هزار نکته در آن نهفته است:

 بر سنگ نوشته برخی از شهدای مزار شهر شاهرود بدین شرح نگاشته اند:

  1. بسیجی شهید فرامرز علی کلباسی متولد 1345 فرزند مهدی که در تاریخ 28/10/1366 که در عملیات بیت المقدس 2 در منطقه  ماووت در نزدیکی های سردشت به شهادت رسید)، قسمتی از وصیت این شهید " امیدوارم خون جاری شده من بتواند تحرکی به جسم کسانیکه هنوز در خواب هستند باشد.  دلم خواهد که در سنگر بمیرم، به زیر سایه رهبر بمیرم، دلم خواهد که بینم قبر مولا، گرفته تربتش در بر بمیرم" 
  2. بسیجی شهید رضا نادری فرزند محمد ولی، متولد 1346، شهادت 5/5/1367 که در کربلای اسلام آباد غرب عملیات مرصاد بدست منافقین کوردل به درجه رفیع شهادت نایل گردید، قسمتی از وصایای شهید: "ای برادر کجا می روی کمی درنگ کن، آیا با کمی گریه وییک فاتحه بر مزار من و امثال من مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد؟ یا نه ما نظاره گرخواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد"
  3. دانش آموز بسیجی شهید غلامرضا جلالی، فرزند محمد، ولادت 1348،  شهادت 29/4/1366 که در منطقه عملیاتی بدر (جزیره مجنون به فیض عظمای شهادت نایل آمد و پیکر پاکش پس از 10 سال بخاک سپرده شد. مردان خدا چه با صفا می میرند، جان باخته در راه خدا می میرند، گویی که رسیده حکم آزادی شان، خندان لب و با میل و رضا می میرند.
  4. گروهبان سوم وظیفه شهید سلیمان لطفی فرزند محمد ولادت 1344 شهادت 25/10/1365 که در اصفهان بر اثر بمباران هوایی بعثیون مزدور شهد گوارای شهادت را نوشید، چه خوب است پس از رنج ها و دردها و زجرها معشوقمان الله ما را بخواند و از ما طلب جان کند.
  5. اینجا آرامگاه کسی است که در راه حفاظت از محیط زیست بوسیله غارتگری شرور در ساعت نه و نیم بعد از ظهر مورخ 21 آذرماه سال 1372 سینه اش هدف گلوله قرار گرفت و با افتخار جان داد. شهید غلامرضا سعیدان فرزند علی اصغر، در طول عمر کوتاهش با عزت و غرور خالصانه خدمت کرد.
  6. پاسدار شهید محمدجواد کسائیان فرزند رضا ولادت 1344 شهادت 26/10/1365 که در منطقه عملیاتی شلمچه کربلای 5 به خیل عظیم شهدا پیوست، قسمتی از وصایای شهید: "به راه دین و قرآنم فدا کردم جوانی را، به آگاهی پسندیدم بهشت جاودانی را، بگو بر مادر خوبم شهید هرگز نمی میرد، ره عشق شهادت را از آقایم حسین (ع) گیرد".
  7. سرباز شهید حسین بشیری شاهرودی فرزند احمد ولادت 1346 شهادت 21/4/1367  که در منطقه عملیاتی زبیدات به فیض عظمای شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش پس از هشت سال به خاک سپرده شد. شهیدان محرم دانای رازند، مقیم خلوت آن بی نیازند، ز سودایی که با معبود کردند، به دنیا و به عقبی سرفرازند.
  8. بسیجی شهید محمد کاظم عرب، فرزند غلامحسین، ولادت 1346، شهادت 21/10/1365 که در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای 5 به فیض عظمی شهادت نایل گردید. قسمت از وصایای شهید: "سفارش می کنم شما را به وحدت کلمه و یکپارچگی، و این عزت و شوکت کشورمان را مدیون وجود بلند مرتبه امام خمینی هستیم".
  9. بسیجی شهید خادم الحسین (ع) محمد علی عامریان فرزند محمد اسماعیل شهادت 1339 شهادت 4/10/1365، که در منطقه عملیاتی شلمچه و در عملیات کربلای 5 شهد گوارای شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "ای خدا و ای غفور با توفیقات تو قدم در این راه گذاشتم و لذا امیدوارم توفیق شهادت در راهت را به این حقی عطا فرمایی".
  10.    بسیجی شهید مسعود شهری فرزند علی اکبر، ولادت 1348 شهادت 22/10/1365، که در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای 5 شهد شیرین شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "همانگونه که مولای مان حسین (ع) برای انجام امر به معروف و نهی از منکر با یزید به قتال پرداخت، من نیز برای انجام همان امر به جبهه آمده ام و شهادت من بسیار کوچکتر از مولایم می باشد".
  11. بسیجی شهید محمد مهدی طالع زاده فرزند حسین، ولادت 1348 شهادت 22/10/1367)، که در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای 5 به فیض عظمای شهادت نایل آمد. قسمتی از وصایای شهید: "ای امت حزب الله هنوز جنگ در راس تمام مسایل می باشد و شرکت در امر جهاد و جنگ واجب تر از نماز و روزه است"
  12. بسیجی شهید محمد دهقان نژاد، فرزند تقی، ولادت 1348 شهادت 29/2/1365، که در کربلای مهران به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "خدایا از ماندنم در رنجم، و در این سختی و بی تابی تنها عشق به اسلام و اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام و امید به دعای عزیزان موجب برخاستن و ایستادنم می باشد".
  13. بسیجی شهید علی افضلی فرزند محمد ولادت 1344 شهادت 29/2/1365، که درمنطقه عملیاتی مهران به خیل عظیم شهدا پیوست. قسمتی از وصایای شهید: "من که به جبهه ها پا نهادم چیزی نبوده است به غیر از رفع تکلیفی که مرجعم و رهبرم و هدایت کننده ام امام امت بر دوشم گذاشته است".
  14. پاسدا شهید سید علی سید احمدی فرزند سید محمد، ولادت 1341 شهادت 29/2/1365، که در منطقه عملیاتی مهران شهد گوارای شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "وقتی بینش انسان آن محدودهای مادی را می شکند و تا ملکوت اعلی پر می کشد، جان کمترین چیزی است که می توان سر بر آن نهاد".
  15. پاسدار وظیفه شهید رضا کوهی فرزند حسین، ولادت 1343، شهادت 20/9/1365، که درمنطقه عملیاتی جاده خندق (هورالعظیم) به فیض عظمی شهادت نایل آمد. قسمتی از وصایای شهید: "مادر عزیزم امیدوارم که با دعاها و ستایش های خویش قلب من و همه رزمندگان را که در جبهه ها به سر می برند مسرور بگردانی".
  16. سرباز شهید محمد (امیر) حقیقت فرزند علی اصغر، ولادت 1343 شهادت 7/8/1365، که در کربلای باختران به فیض عظمای شهادت نایل آمد. "امام خمینی:  گوارا باد بر این شهیدان لذت انس و همجواری شان با انبیا عظام و اولیا گرام و شهدای صدر اسلام".
  17. بسیجی شهید احمد صادقی فرزند محمد هاشم، ولادت 1345 شهادت 29/2/1365،  که در کربلای مهران به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "امیدوارم امت حزب الله همیشه در پر کردن جبهه ها و تقویت آنها کوشا باشد و دست از ولایت فقیه بر ندارد. ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم، گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم".
  18. بسیجی شهید کاظم صالح آبادی فرزند محمد، ولادت 1347 شهادت 29/2/1365 که در کربلای مهران شهد شیرین شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "اینجانب حقیر هدفم از رفتن به جبهه بخاطر رضای خدا و لبیک گفتن به ندای هل من ناصر ینصرنی امام و برای یاری رساندن اسلام عزیز بود و خوشحالم که افتخار پیدا کردم که سرباز روح الله باشم"
  19. جهادگر شهید حاج احمد خوشقدم فرزند محمد ابراهیم، ولادت 1314  شهادت 23/4/1365، که در کربلای کردستان به فیض عظمای شهادت نایل گردید. از وصایای شهید: "خوشا آنانکه به موت اختیاری مردند تا سر چشمه بقا یافتند بی شک سعادت از آن کسانی است که متاع و غرور دنیا فریب شان نداد و سرانجام فرمان حق را بجان خریدند و خونین جامه به حرم خدا شتافتند".
  20. بسیجی شهید محمد رضا بیطاری فرزند علی اکبر،  ولادت ،1343 شهادت 30/3/1367، که در کربلای ماووت عراق شهد گوارای شهادت را نوشید. قسمت از وصایای شهید: "هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیاندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند که اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابر قدرتهاست".  
  21. بسیجی شهید مهدی صادقی پور فرزند شعبانعلی، ولادت 1341 شهادت 29/2/1365، که در کربلای مهران شهد گوارای شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "خدایا تو شاهدی که در مسیر عشق تو پا نهادم و اکنون فقط انتظار پیوستن به تو را دارم چون شهادت مرگ نیست بلکه رسالت است".
  22. بسیجی شهید محمد رضا جمعه دوست فرزند محمد ولادت 1338 شهادت 6/4/1365، قسمتی از وصایای شهید: "با دشمنان جمهوری اسلامی باید جنگید چون آنها تاب و تحمل عدل و عدالت حکم قانون اسلام را ندارند".
  23. استوار دوم شهید علی کوثری فرزند محمد اسماعیل ،  ولادت 1342، شهادت 25/3/1365، که در کربلای جزیره مجنون شهد شیرین شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "هدف من از آمدن به جبهه، رضای خدا و یاری رساندن به اسلام و مسلمین است".
  24. بسیجی شهید صفر علی رجبی فرزند حسین، ولادت 1322، شهادت 28/3/1365 که در کربلا جنوب به درجه رفیع شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "خدایا تو شاهد باش که در مسیر تو حرکت کردم واینک فقط پیوستن تو را انتظار دارم چون شهادت مرگ نیست بلکه رسالت است".
  25. بسیجی شهید اسماعیل بهروزی فرزند ابراهیم، ولادت 1348 شهادت 1365 که در کربلای مهران به فیض عظمای شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "این حقیر این راه را آگاهانه انتخاب کردم، این راه راه حسین (ع) است و همانند حسین (ع) وارد جنگ شده و همانند او می جنگیم و همانند او به شهادت می رسیم".
  26. بسیجی شهید عبدالهادی قرغی فرزند اسماعیل، ولادت 1347، شهادت 4/1/1365 در کربلای فاو و عملیات والفجر هشت به فیض عظمای شهادت نایل گردید. گزیده ایی از وصایای شهید: "ای امت اسلام و ای پیروان خط سرخ شهیدان، رمز پیروزی شما بر کافران و منافقین پیوستگی به اسلام عزیز و یکپارچگی و وحدت و اطاعت از مقام مقدس رهبری می باشد".
  27. بسیجی شهید رضاقلی کشاورزیان فرزند اسماعیل، ولادت 1347، شهادت 17/3/1365 که در کربلای "جاده خندق" واقع در هورالعظیم به درجه رفیع شهادت نایل آمد. قسمتی از وصایای شهید: "خواهران و برادران عزیز جهاد نفس یا بهتر بگویم جهاد اکبر را همیشه ادامه دهید که این گفته رسول اکرم ص است و همچنین جنگ را از یاد نبریدکه بگفته امام عزیز باید در راس مسایل قرار گیرد".
  28. پاسدار شهید سلمان اعما بصیر فرزند شهید عزیز مهدی اعما بصیر، متولد 1344، شهادت 22/10/1365 که در کربلای شلمچه شهد گوارای شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "دعا کنید خداوند این شهادت در راهش را قبول نماید و از گناهان این حقیر در گذرد، ای مادر عزیز از من راضی باش و مرا حلال کن و امام را دعا کنید".
  29. بسیجی شهید مهدی اعما بصیر فرزند علی، ولادت 1314، شهادت 7/1/1365 که در کربلای فاو و عملیات والفجر هشت به فیض عظمای شهادت نایل گردید. قسمتی از وصایای شهید: "جبهه یک دانشگاه است، این دانشگاه الهی را خالی نگذارید و بایید و درس بیاموزید که درس آخرت می باشد".
  30. بسیجی شهید هوشنگ طاهری فرزند قدرت الله، ولادت 1347، شهادت 4/1/1365، که در کربلای فاو و عملیات شهد گوارای شهادت را نوشید، گزیده ایی از وصایای شهید: "تنها پیامی که برای امت شهید پرور دارم این است که راه شهدا را ادامه دهند و هیچ وقت امام را تنها نگذارید و بعد از هر نماز و دعا امام را دعا کنید".
  31. پاسدار وظیفه شهید صفرعلی گرزین فرزند ابراهیم، ولادت 1344، شهادت 23/11/1364 که در کربلای فاو و عملیات والفجر هشت شهد شیرین شهادت را نوشید. قسمتی از وصایای شهید: "ای جوانان مبادا که در غفلت بمیرید که علی ع در محراب شهادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین ع در راه حسین ع و با هدف شهید شد".

ادامه دارد...

اینجا عبرتگاهیست، تکان دهنده !

هر بار که سری بهشان بزنی منقلب می شوی، انگار با تو سخن های زیادی دارند و از انتظارات شان با تو می گویند، انگار چیزهای زیادی می خواهند به تو یادآوری کنند و...

امروز بعد از ورزش صبحگاهی، سری به مزار شهدای شاهرود زدم، ولی این سر زدن ها دردسر ساز می شود و شرمسار از نزدشان مرخص می شوی و...

 اینجا با عکس ها و نام هایی مواجه می شوی که آشنایند، همسنگرانی که روزی با آنان بودم و ناگهان از قافله ی ما جدا شدند و راه خود را پی گرفتند و رفتند، تا ما بمانیم و گرفتار شویم.

از جمله :

فرامرز علی کلباسی (متولد 1345 که در تاریخ 28/10/1366 که در عملیات بیت المقدس 2 در منطقه  ماووت در نزدیکی های سردشت به شهادت رسید).

رضا نادری (متولد 1346 که در تنگه چهارزبر باختران در عملیات مرصاد به دست منافقین در تاریخ 5/5/1367 شهید شد).

سلمان اعما بصیر (متولد 1344 که در تاریخ 22/10/1365 در شلمچه نزدیکی شهر خرمشهر به شهادت رسید)

غلامرضا جلالی (متولد 1348 که در جزیره مجنون در منطقه هورالعظیم در تاریخ 29/4/1366 به شهادت رسید).

و...

چهره ها و نام هایی که در حال فراموشی اند، اینجا عبرتگاهیست که انسان را تکان می دهد!

آنهایی که قوانین را به کناری نهاده اند، بد و خوب می کنند، تفسیر به نفع خود می کنند و... و سند این انقلاب و کشور را به نام خود و همپالگی های خود زده اند و بر سر دیگران هر کار که می خواهند می آورند و اصلا هم پاسخگوی اعمال شان نیستند، آیا سری به این شهدا نمی زنند، تا از چهره این جوانان برومند و رشید شرم کنند؟!!

نامه ایی به راهزاد عزیز، شهیدی از عمق تاریخ هزاران ساله ایران عزیز

این نامه ایی است به سرباز شجاع و هموطنم، شهید "راهزاد" جمعی "گارد جاویدان" ارتش آماده هخامنشی، او که منتخبی بود از میان همقطارانش، تا در رکاب جناب مهندس "ارتاخه"، سرتیم مهندسی اعزامی توسط داریوش اول باشد، که در سده ششم قبل از میلاد حضرت مسیح (ع) با ماموریت حفر کانال سوئز، به سرزمینی که اکنون مصرش می نامند، اعزام شد؛ این سرباز فداکار میهن در این ماموریت بزرگ بعد از نزدیک به ده سال تلاش و زحمت، در آستانه افتتاح کانال، بر اثر ابتلا به مالاریا دار فانی را وداع گفت، تا به هنگام حضور داریوش بزرگ در سال 497  (ق.م) که برای افتتاح این پروژه بزرگ مهندسی زمان، از شوش به مصر آمده بود، حضور نداشته و شاهد شکوه به ثمر نشستن این کار تیمی و شاهکار مهندسی بزرگ زمان نباشد. و اما نامه....

راهزاد عزیز اکنون من در زمانی با تو سخن می گویم که دیگر سخنی از زحمات تو و همقطارانت در راه احداث کانال سوئز نیست، و دیگر مصر هم در حوزه حاکمیت ایران قرار ندارد، و سال هاست که آنها راه خود را کلا از ما جدا کرده اند. اکنون بین ما و مصر کشور های زیادی قرار دارند و راهی را که تو بدون روادید در خاک وطن خود طی کردی را اگر اکنون ما بخواهیم برویم باید حداقل سه روادید از کشورهای مختلف بگیریم تا به جایی برسیم که تو بدون روادید بدانجا رفتی و آنجا را در نهایت جایگاه ابدی خود کردی.

البته انتظار دیدار مان را هم نکش که بسیار فراموشکاریم و سربازان شهید راه وطن خود را در اولین فرصت فراموش می کنیم، تو را که چه عرض کنم، ما حتی دکتر علی شریعتی را که مبارزی توانا، دانا، حرکت آفرین و... و از نسل مبارزین افتخار آفرین خراسان بود، و خیل نسل جوان و دانشگاهی این کشور را علیه استبداد به حرکت درآورد و... را نیز متاسفانه به فراموشی سپردیم؛ در حالی که بعد از پیروزی بسیار به او و امثال او نیازمند بودیم، او که تنها کمی قبل از پیروزی به شهادت رسید و اکنون جسد مطهرش تنها کمی آنطرف تر در دمشق به انتظار نشسته تا همسنگری از هم مبارزین غیرتمند زمان مبارزه او را طبق وصیتش به ایران منتقل و دفن نماید، ولی انگار همه مبارزین همراهش هم حتی او را به فراموشی سپرده اند، چه برسد به دیگران، و انگار نه انگار که روزی مبارزین آن موقع مذاکره و صحبتی با او، گرفتن عکسی با او، داشتن نوار و یا کتابی از او و... را برای خود پرونده و سابقه ایی از سوابق مبارزاتی می دانستند و... حال او را از یاد برده اند که هیچ، حتی با او کاملا احساس بیگانگی هم می کنند؟!!، و همین روزهاست که تنها خیابانی را که به نام اوست نیز به اشارتی به نام شهیدی دیگر و یا مناسبتی دیگر تغییر نام یابد، تا آثاری از او برجای نماند همانگونه که از مصدق قهرمان دیگر مبارز این آب و خاک که صنعت و منابع نفت این کشور را در اوج زمان استبداد ملی کرد و در این راه دچار حصر خانگی شد و در همان حصر نیز جان داد، نامی نمانده است و...، پس انتظار تو نیز انتظاری نسبتا زیادی خواهد بود، فراموش مان کن، این برای تو هم راحت تر است.

باید به اطلاعت برسانم که امروز مغانی (1) پیدا شده اند که حتی در جایگاه والای تو به عنوان شهید راه وطن نیز تشکیک می کنند، و مثل سیب زمینی بین شهدا خوب و بد کرده، و ریز و درشت دستچین و بین آنان رتبه بندی می کنند، چرا که تو شهید راه وطن هستی و در راه اعتقاد آنان کشته نشدی، و تنها کسانی را شهید والامقام می دانند که در راه اعتقاد آنان کشته شود، کاری که هیچ ملتی با قهرمانان مدافع خاک و ناموس خود نمی کند و عقلا بی آنکه از دین و مرام سربازان شان بپرسد به شجاعت شان در راه خاک و ناموس بسنده می کند.

آنروز که در تب بالای ناشی از مالاریا می سوختی و دور از خانواده ات در حال جان دادن بودی و یک چشمت به سرزمین حاصل خیز نیل بود در سیطره ات قرار داشت و نهایتا هم به گهواره مهربان جسم فرسوده ات تبدیل می شد، و چشم دیگرت به انتظار دیدار خانواده ات، که امید داشتی در آخرین لحظات شاید آنان را ببینی، اما باید می دانستی که این تنها قسمت تو از این روزگار نیست و نخواهد بود چرا که حتی امروز نیز میلیون ها هموطن تو و من از وطن دور افتاده اند و در دورترین نقاط دنیا می میرند، در حالی که همان وضعی را دارند که تو به هنگام مرگ داشتی.

متاسفانه هم رشادت ها و کارایی ات و هم تو و ناله های دم آخریت را به فراموشی سپرده ایم و دیگر نه یادی از توست و نه سخنی؛ کلا حسی نسبت به تو نداریم تا قطعه شعری در رثایت بگوییم و یا موسیقی به یادت بسراییم و یا مجلسی به یادبودت بگیریم و...؛ تو حتی از محتوای قصه های مادرانه این آب و خاک هم حذف شدی و دیگر از تو سخنی در قصه های شان هم نیست. تو اکنون آنقدر با ما بیگانه ایی که حتی دستخط های باقی مانده از تو را نیز نمی توانیم بخوانیم و چنان باد تغییر بر تن مان خورده و تغییر مان داده است که حتی دستخط های تو نیز برایمان بیگانه اند، تو دیگر برایمان باستانی شده ایی و دست نوشته هایت را نیز به امریکا می فرستیم (2) تا دانشمندان آنجا بگویند که شما با ما از چه سخن گفته اید.

دیگر اسامی تان هم برایمان غریبه شده است و حتی از تلفظ صحیح آن نیز بیخبرم، زیرا دیگر آنرا نمی شنویم و به جز اسامی چند پادشاه آن دوره، نام های اجدادمان را نیز به فراموشی سپرده ایم. البته تو تنها سرباز از یاد رفته وطن نیستی، بلکه هزاران سرباز دیگر این وطن که قبور آنان در صحنه های گوناگون نبردهای طولانی و متعدد با دشمنان این آب و خاک که در آن دور دست ها به زمین مانده اند، از یاد رفته اند، مثلا سربازانی که در طی هفتصد سال (۹۲ ق.م - ۶۲۹ ب. م) نبرد بر سر قفقاز (3) به خون خفتند و در آخر هم البته قفقاز در اثر بی کفایتی قاجاریه از دست رفت و دیگر تا کنون به دامان وطن باز نگشت؛ همه از یاد رفته اند نه ذکری از فرمانده هان شان است و نه نامی از گُردآفرینان این جنگ ها، و یا رشادت های شان و... تا چه رسد به نام سربازان این نبردها و امثال تو.

ما از خود جدا افتاده ایم، از تاریخ مان، اجدادمان، زبان مان، رسم و رسوم مان و... همه را به فراموشی سپرده ایم، و به رغم این انگار صدایی در گوشمان فریاد می زند، هرچه این ها را فراموش کنیم، خدا را بیشتر یافته ایم؟!!، این در حالی است که همین خداوند که این چنین از جانب او می گویند، در قول آخرین پیامبرش (ص) می گوید هر که خود را شناخت مرا نیز خواهد شناخت (4).

راهزاد عزیز البته من هنوز همچون تو یکتاپرستم، و همان اهورامزدایی را می پرستم که اکنون به نام الله می شناسیمش، هماوست که یکتا خالق این جهان است و تو را سه هزار سال قبل به کردار، پندار و گفتار نیک فرا می خواند، هماو اکنون مرا به خیر دنیا و آخرت فرا می خواند، خداوندِ قادر و متعالی که تنها در نام با خدای تو متفاوت است و فلسفه و بنیان آفرینش هر دو "نور" است و معتقدم که "خداوند نور آسمان ها و زمین است".

راهزاد عزیز اکنون که تو (برادر آنروزیم)، و سید محسن (برادر امروزیم)، در یک صف در برابر خداوندمان صف کشیده اید تا به حساب اعمال تان رسیدگی شود، نقطه مشترک تان دفاع از این آب و خاک است، ظرفی که مظروف آن نسل ها انسان هایی است که آمدند و شکوفا شدند و رفتند و جای خود را به نسل های بعدی دادند و خواهند داد و البته که شهادت می دهم این ظرف لایق جان فدا کردن است.

 من نیز امید دارم که همچون شما ایستاده بمیرم، و در مقابل هیچ زیاده خواهی زانو نزده، و آزاد و مفتخر به این که نوچه هیچ لات منشی نشدم و یا مرید هیچ اسارتگری نبودم، تا خود را به امواج درخواست های بی پایان انسانی اش بسپارم که هر چه او خواست انجام دهم، بی توجه به عقل و شرع. راهزاد عزیز تنها کسی را که این گونه لایق مریدی می دانم، ذات باری تعالی است که خالی از هر گونه اشتباه، بخل، بدخواهی و... است و تنها این دیوار را لایق تکیه دادن و اعتماد می دانم.

راهزاد عزیز حرف های زیادی برای گفتن دارم که نه مجال گفتن است و نه این نامه آنقدر امن است که در آن گفته شود، پس تا سخنی دیگر بدرود، شادزی، مهر افزون، خداوند متعال و مهربان یاور و مدکارمان باد.

1-      http://www.isna.ir/fa/news/91091205668

2-      http://chn.ir/NSite/FullStory/News/?Id=106668&Serv=0&SGr=0

3-    https://fa.wikipedia.org

4-    قال رسول الله (ص): مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه

5-    سوره نور آیه 35 (الله نور السماوات والارض)

شهدا سرمایه ملی اند و وسیله تسویه حساب سیاسی نیستند

گاهی سخن دل را از زبان دیگری می شنوی و فریاد احسن از عمق جانت بلند که "جانا سخن از زبان ما می گویی" که این سخن صالحان و انبیا (ع) است؛ درحالتی دیگر نیز برخی سخن خود را از زبان دیگران می گویند؛ مثال بارز آن هم اهالی عرصه "مداحی" و یا همان جماعت "مداحان" هستند که سخن و احساس خود را از زبان ائمه اطهار (ع) بیان می کنند و آن را "زبانحال" می نامند و براحتی احساس و یا سخنی را که خود دوست دارند و مقتضای جلسه مداحی اشان است را از زبان آنان (ص) بیان و یا حادثه ایی از زندگی آنان (ع) را آنطور که خود می خواهند در قالب همین زبانحال، روایت کرده و نتیجه گیریی را که می خواهند، متعاقب آن می کنند (اشکی می گیرند و...).
امروز برخی از سیاستمداران و جناح های سیاسی هم مشی و راهبرد مداحان را انتخاب و سخن سیاسی و راهبرد جناحی خود را در لفافه و پوشش نام و یاد شهدا پیچیده و در زمانی که شهدا ما را ترک کرده و نسبت به ما در حالت سکوت ظاهریند، از زبان شهدا، سخن خود را به مردم القا می کنند و این اسفناک ترین حالت است که قهرمانان ملی این آب و خاک به دستمایه هجوم رقبای سیاسی به همدیگر تبدیل شود، درحالیکه شهدا و رزمندگان عرصه خون و شهادت، سرمایه های ملی اند و باید از تعرض سیاسی جناح های درگیر قدرت دور باشند، اینان همچون عتیقه ها و یافته های نادر باستانی اند که فارغ از این که چه کسی حاکم باشد، متعلق به همه ی نسل های یک ملت و البته بشریتند.
با وجود بیش از سیصد هزار شهید (منبع: مجری مراسم شهدای خیابان نادر شاهرود)، در هر شهر و دیاری، در هر موقع از سال که وارد شوی، کمتر جایی را خواهی یافت که بَنِری و یا پلاکاردی نصب نشده باشد و خبر از برگزاری مراسمی به منظور تجلیل از تمام یا بخشی از شهدای آن دیار نداشته باشد؛ اینجا در شهر شاهرود هم چند روزی است که خیابان ها میزبان بنرها و تمثال مبارک شهداست که خبر از مراسم تجلیل از آنان را می دهد؛ شهدا کسانی بودند که با شکستن خطوط مرزی کشورمان توسط متجاوزین بعث عراق، بی درنگ شتافتند تا ایران بماند و دوباره زیر سم اسبان متجاوز اسکندری، چنگیزی و... و اینک صدامی له نشود و دوبار به تکرار تاریخ ننشینیم و ناموس و خاک این کشور به غارت دوباره متجاوزی دیگر نرود؛ پس با هر منش و تفکری که باشیم آنان را قهرمانان ملی این کشور و شایسته تجلیل خواهیم یافت.
بیستم مرداد ماه سیزدهمین سالگرد 52 شهیدِ منطقه خیابان نادر شاهرود بود که در مسجد امام جعفر صادق (ع) در همین خیابان در شام شهادت آن امام (ع) برگزار شد و یا در نقطه ایی دیگر از شهر بَنِرِ شهدای طلبه که برای آنان جداگانه مراسمی است و یا مراسم شهدای شرکت ذغالسنگ البرز شرقی که شب جمعه، در این شرکت برگزار خواهد شد و...
اصولا مجری این مراسمات که تحت نام سالگرد شهدا برگزار می شود، بسیج سپاه پاسداران است و سخنران آن نیز عموما افرادیند که در ارتباط با بسیج و سپاه هستند، لذا در مراسم تجلیل از شهدای خیابان نادر هم آقای سردار آسودی که مجری جلسه او را معاون اسبق تبلیغات حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه معرفی کرد، منبردار جلسه بود. در این مراسم ایشان به نقل از رهبری عنوان داشت "یاد شهدا فریضه است" به قول سردار آسودی، یعنی مثل دیگر فرایض دینی از جمله نماز، حج و... و یا (نقل به مضمون از سخن رهبری که) :"بعضی نمی خواهند نام این شهدا باشد چون می دانند که تا یاد شهدا هست، دیگر محال است که به اصطلاح خودشان "کدخدای عالم" بیاید و در این کشور آقایی کند."
سپس سردار آسودی با شور و هیجانی که بیشتر در تُنِ صدایش تبلور یافته بود (که صورتش را سرخ و آزارندی گوش مستمع بود)، به مقایسه پیام شهدا و عملکرد برخی از مسولین (البته فقط دولتی ها و نه دیگر مسولین کشور و دولت وقت و نه دولت قبل) پرداخت و بیشتر کلامش متوجه ریاست محترم جمهوری و تیم مذاکره کننده هسته یی کشور بود و چند بار از واژه "کدخدا" که آقای رییس جمهور (دکتر حسن روحانی) برای امریکا به کار برده بود استفاده کرد، و تلویحا (ولی کاملا روشن و آدرسدار) سعی بلیغ داشت تا نشان دهد که منش راس دولت ج.ا.ایران مغایر منش شهداست.
شاهد مثال او هم بحث جنگ نفتکش ها بود و ایشان مدعی شد که شهدای آن جنگ برای امریکا هیچ قایل نبودند و لذا بر امریکا پیروز شدند و در مذاکرات هسته یی طرف های ایرانی برای امریکا قایل شدند و او را "کدخدای جهان" دانستند و لذا تن به چنین بندهایی در قرارداد هسته ایی دادند که مثلا آژانس راستی آزمایی کند و داور بین المللی هم همین کشورهای مذاکره کننده باشد و.. او همچنین به توصیه های دوستان همفکرش به دولت نسبت به بی اعتمادی به امریکا اشاره کرد و با تشریح جریان حملات صدام بعد از پذیرش قطعنامه و پیشروی آنان از پنج محور که به زعم ایشان با چراغ سبز امریکا صورت گرفت، تلویحا نتیجه گیری کرد که امریکا قابل اعتماد نیست و مدعی شد که به این هشدار آنها در بحث مذاکرات هسته ایی توجه نشده است و... (ای کاش رسانه ای باشد که این سخنرانی ها را مو به مو پخش کند و در معرض افکار عمومی و صاحب نظران قرار دهد و به بحث کارشناسی گذاشته شود تا بی پایه بودن بسیاری از این نتیجه گیری های دلبخواهی روشن شود.)
گرچه هیچ ملتی نباید یاد قهرمانان ملی خود را فراموش کند و تجلیل از آنان حتی ضروری به حال خود ما نیز می باشد، ولی متاسفانه مراسم شهدا که قهرمانان ملی ایران معاصرند، به متینگ سیاسی دلواپسان و شاخه یی از اصولگرایان تبدیل شده تا سخنان خود را تحت نام توسعه و ترویج گفتمان شهدا و به نام آنان و از زبان آنان مطرح نمایند و مطامع سیاسی، انتخاباتی و گروهی و جناحی خود را دنبال کرده و پیش برند.
حال آنکه نه آن شهدا در این مراسم حضور دارند که از خود دفاع کنند و بگویند این سخن ما نیست و نه کسانی که مورد حمله این جناح سیاسی، در جناح مقابل در این گونه "مراسمات اختصاصی شده" حضور دارند تا دفاعی از خود کنند و علیرغم این که ترمز تقوا، وجدان، انصاف و مصالح ملی و... باید در این مواقع کارکرد خود را نشان دهد و ترمزی بر این گونه اعمال شود و فریاد زده شود که ایثارگران عرصه خون و شهادت "ثروت عمومی اند، استفاده اختصاصی ممنوع"؛ نه ترمزهای معنوی حضوری دارند و نه ترمزهای قانونی و...
نماینده ایی از قوه مجریه هم نیست تا از اعتبار، عملکرد، تاکتیک و راهبرد خود دفاع کند؛ و البته حضورش هم ممکن نیست، زیرا این مراسمات بیشمارند و حمله ی رقبای سیاسی این دولت در عددی بزرگ و وسیع صورت می گیرد و تریبون ها و تریبون دارها آنقدر زیادند که قابل حضور و پاسخگویی فیزیکی و در محل نیست و تنها این ترمزهای دیگری از جمله اخلاق، انصاف، دین و... هستند که باید کارکرد را خود نشان دهند و توقفی و تعدیلی بر این گونه اعمال شوند، که انگار متاسفانه در این زمینه ها هم سقوطی بزرگ و عظیم داشته ایم و اثر و حضوری از این ترمزها (تقوا) هم دیده نمی شود.
دولت و مجریان کیس ملی مذاکرات هسته یی (که البته به پایان هم نرسیده و باید تمام حواس خود را به طرف مذاکره خود معطوف کنند، هم وقتی برای پرداختن به دشمنان داخلی مذاکرات ندارند)، و تنها رسانه ملی باید میبود تا در اختیارشان باشد و از آن بلندگوی بزرگ پاسخ این همه شبهه پراکنی ها را بدهند، که متاسفانه صدا و سیما هم خود به بخشی از این تریبون های جناح مقابل دولت تبدیل شده و از دسترس رییس جمهور ایران و وزرایش خارج است و تنها راهی که برای رییس جمهور و تیم او باقی مانده استفاده این که از توان تریبون های برون مرزی سود برند تا از اعتبار تاکتیک و راهبرد خود دفاع کنند که استفاده از این تریبون هم خود مسایل دیگر و بهانه ی دیگری به دست رقبای دولت خواهد داد تا حملات بی وقفه خود را گسترش دهند.
مذاکرات هسته ایی که خود یک موضوعی ملی است و در یک ابتکار گروهی و هماهنگ و به هنگام صورت گرفت و رییس جمهور ایران اعتبار و آبروی خود را در همان ابتدای شروع به کارش با توکل به حضرت حق، به ریسک بزرگی سپرد، که معلوم نبود پایانش چگونه رقم خواهد خورد و او و دولتش به چه سرنوشتی مبتلا خواهند گردید؛ ولی در یک طرح ریزی و روش هدفمند، منظم، ایثارگرانه، شبانه روزی، هوشمندانه، سیاستمدارانه، صبورانه و... اجرا و به حول قوه الهی، علیرغم دشمنان سرسخت داخلی و خارجی اش (از جمله دلواپسان داخلی، اعراب متخاصم، اسراییل و جناح جنگ طلب جهانی و...) در عین ناباوری تا بحال با موفقیت پیش رفته است و باید با خوشبینی و هوشمندانه از آن دفاع کرد تا روند آن ملعبه دست دشمنانش قرار نگیرد.
البته به این دوستان دلواپس و دشمن این حرکت ملی هم باید گفت که این تنها شما دلواپسان نیستید که مسایل را می بینید بلکه بسیاری از شما بیناترند و از شما سابقه ی بیشتری در جهاد و مبارزه و انقلاب دارند و می بینند و البته باید گفت که شما از چشمان بینایی برخوردار نیستید، که اگر بودید چرا در چند سال گذشته که آن همه اختلاس و غارت از بیت المال این مردم جنگ زده، انقلاب کرده، تحریم شده و.. شد و هزار مشکل دیگر بر سرش آمد، آنرا ندیدید، تا دوست سکاندار شما در فراغ بال کامل و در ذلِ تشویقات، تکبیر و صلوات شما کشور را در آستانه ورشکستگی قرار دهد و صدایی بلند نکردید و دوربین ها و تریبون هایتان اقدامات او را بزرگ نمایی کرد و شبانه روز به تجلیل از او و تیمش مشغول بودید و هیچ تکانی به خود ندادید و نظاره گر اقداماتش بودید و... و حال ناگهان از خواب بیدار شده اید و دلواپس همه چیز شده اید.
و حال که دولتی به ترمیم خرابی های آن سیل بنیان کن، بی برنامه گی، افسارگسیختگی و باری به هرجهت بودن، بی قانونی، خود رایی، تعارض، بهم ریختگی و... برخاسته، کنار گود عافیت نشسته و در حاشیه امن، زیر سایه مقامات و مسولیت هایی که یافته اید، نشسته و به قهرمانان عرصه این میدان می گویید "لِنگِش کن" که خود فرصت استفاده از فن لنگ کردن حریف را برای سال های دراز در این مذاکرات داشتید و نتوانستید از آن بهره یی ببرید و وقت و انرژی و ثروت چند صد میلیاردی این کشور را به باد فنا دادید.
"از کرامات شیخ ما این که، مشت خود را باز کرد و گفت وجب است" جناب سردار آسودی در این جلسه می فرماید "به قول و قرار امریکاهایی ها اعتباری نیست و..."، شما که چنین کشف بزرگی کرده اید بفرمایید، در این جهان چه فرد و کشوری را می توانید مثال بزنید که بتوان به قول و قراردادش اعتبار و اطمینان کرد؟! آیا به چین و روسیه که در این چند سال سرنوشت، اقتصاد و سیاست خارجی کشور را به آنان بسته بودید، و صدها میلیاردها دلار پول نفت و ثروت این کشور را در آنجا نقدا و جنسا به ودیعه گذاشتید، می شود اعتبار و اطمینان کرد، که به امریکایی ها و... نمی توان اعتماد کرد؟!!
ایشان در بخشی دیگر از سخنرانی خود با اشاره به سخنان قایم مقام صدرالاعظم آلمان که بعد از قرار داد هسته ایی به تهران آمده بود مبنی بر این که "ما چشم به بازار ایران داریم و می خواهیم کارگران آلمانی را از بیکاری نجات دهیم"، اشاره و نتیجه گیری و کشف بزرگ خود را اعلام کرد، که اینان برای اصلاح کار خود به اینجا می آیند و می خواهند اجناس خود را بفروشند، ولی این سردار بزرگ و کاشف ما شاید فراموش کرده اند که همین بازاری که ایشان نگرانند چند دست دیگر از جمله آلمان در آن وارد شود، تحت سیاست های دوستان ایشان که در آن موقع هیچ دلواپسی نداشتند، عرصه یکه تازی چین بود و سود دلالی آن را هم دشمنان این خاک (اماراتی ها و دلالان قاچاق و دور زدن تحریم ها و...) می خوردند و ترک ها که بر دلارهای خود می افزودند تا داعش را در زیر چتر حمایت خود گیرند تا بنیان طرفداران ایران در منطقه را ریشه کن کنند و آن روز انگار سردارانی همچون آقای آسودی هیچ دلواپسی نداشتند و راحت از این که سکان دولت در دست آنان است، شاهد و ناظر بر بیکار شدن کارگران ایرانی و جشن و پایکوبی اشتغالزایی کارگران چینی بودند که بر این خان نعمت هفتصد میلیارد دلاری یکه تازی می کردند و... و هنوز اجناس آلمانی وارد نشده و کارگران آلمانی مشغول بکار نشده اند، سردارِ ما دلواپس کارگران چینی شده که احیانا بیکار شوند و...
بگذریم از این سخنان عوام پسند که ممکن است در جامعه ایی که سطح مطالعه آن در پایین ترین حد ممکن است، خریدار یابد و تُن صدای بالا و سوار شدن بر ابدان پاک شهدایی که از جان برای وطن و آیین خود گذشتند بتواند درجه یی به حرارت خون های رگ های مستمعین موثر باشد ولی آیا این دور از جوانمردی بازماندگان همرزمان این شهدا نیست که بر موج آنان سوار شده و ماهی سیاسی خود را صید کنند و رقیب سیاسی خود را در آستانه انتخابات آتی بکوبند و بزرگی عمل و درایتش را در مذاکره ی نفس گیر، کوچک کنند و چند رای بیشتر به کیسه ی آرای خود بیفزایند و...؟!!
این کار در حالی صورت می گیرد که این دوستان ما به شهدا و اهمیت این مولفه بسیار هم آگاهند و همین سردار عزیز در ابتدای سخن خود "شهدا را برترین عنصر قدرت نرم نظام ج.ا.ایران" اعلام می کنند و حال چطور به خود اجازه می دهند که از این مولفه قوی و و با ارزش و از این ثروت ملی برای دستیابی به اهداف سیاسی خود سواستفاده کنند، بر می گردد به میزان تقوای سیاسی، ملی و مذهبی آنان که شاید در مصلحت سنجی های گروهی خود به فراموشی اش سپرده اند.
البته این شاید از عجایب منش ما مسلمانان هم باشد که در طول تاریخ از منابر آن که باید هدایت، علم افزایی و دعوت به تقوا شنید، اما بعد از روی کار آمدن بنی امیه، بیشتر مدح این و آن، پیگیری منویات فرد نشسته بر منابر و گروه عساکرش و... را می شنویم و از همه عجیب تر این که هم زمان هم شیطان و هم حاکم وقت مسلمین منکوب و محکوم می شود؟!!. لذا از این منبر طولانی هم، علاوه بر جناب آقای باراک حسین اوباما (که به واسطه از در صلح در آمدن از سوی دلواپسان بدتر از جورج بوشِ جنگ طلب است) و هم رییس جمهور کشورمان مورد مضحکه و حمله قرار می گیرند. زیرا ظاهرا همه گرفتاری دلواپسان این دو هستند که چرا از در صلح در آمدید؛ باید همچنان ناخن به روی هم بکشید، که ظاهرا این بیشتر به مذاق این دوستان خوش می آید؟!!

دستخط باقی مانده از شهید سید محسن مصطفوی مربوط به سال 1365

"شهادت کمال انسان است"
این جمله یی است به دستخط مبارک شهید سید محسن مصطفوی که آن را بر نسخه یی از کتاب "فروغ ابدیت" به یادگار نگاشت و برای ما به ارث نهاده و لابد ما هم باید میراث دار آن باشیم.
"این یادگار از سید محسن ... می باشد."
1365/11/24 صبح ساعت 11
نیز نگاره ایست بر گوشه ی از همان نسخه از "فروغ ابدیت"، به خط مبارک مرحوم مغفور سید علی مصطفوی (که ظاهرا بعد از شهادت آن شهید بزرگورا) ترغیب به نوشتنش شده، تا ما را از این امر آگاه و بر این گوهر مطلع نماید. او که اهل فضل و خرد و مانوس با کتاب و مطالعه بود و روز و شبش را با این "یار مهربان" و علی الخصوص شعر و عرفان و معرفت می گذراند و آنقدر که با اندیشه و سخنِ حافظ (علیه الرحمه) خصوصا آگاه بود، که شاید بر سخن پدر و مادرش هم آگاه نبود؛ او که دوست ترینِ دوستانش، کتاب بود، بر همان کتاب هم به ما پیغام نوشت که سید محسن شهادت را کمال انسان می بیند. و انگار آن پناهنده ی همیشگی به "یار مهربان" رفتن بی موقع خود را هم پیش بینی کرده بود و می خواست تا طی یادداشتی بر تن این "یار مهربان" شهادت دهد که این دستخط برادر شهیدش بر کتاب اوست و بدین ترتیب آن را بر ما نیز عرضه دارد و به یادگار نهد. شاید آن مانوس شب و روز با کتاب، می خواست آنچه آن روز از آن مطلع بود را در چنین روزی به ما نیز خبر دهد که "سید محسن" به شهادت این چنین می نگریست. روحشان شاد و از نعمت های خداوندی در دنیایِ باقی و در این شب جمعه متنعم باد که هر دو در نبرد سرنوشت و در جریان حفظ خاک و ناموس این کشور، تلاشِ کم نظیری داشتند و شجاعت ها آفریدند و امروز جایشان در بین ما خالیست؛ البته خوش به سعادت شان که رفتند و نیستند ببینند، آنچه بر ما رفته و می رود که اگر بودند بر آنان نیز قطعا می گذشت، آنچه بر ما رفت و می رود و قلب های مهربانِ آنان را نیز می فشرد. 
 گرچه آن روزها فهم این جمله ی عظیم برایم سنگین بود، که شهادت (مرگ) را به عنوان کمال ببینم، و بودن و چهاد را کمالی بالاتر می دیدم؛ و بودنِ چنین پاک مردانی را بر نبودشان شایسته‌تر، و مجاهدِ زنده را بر مجاهدِ مرده بسیار سزاوارتر و ارجحتر می دانستم؛ و در دلم بر عاشقان شهادت و این منطق خرده می گرفتم، که چرا اینقدر اینان خودخواهی و راحت طلبی پیشه کرده اند، و بودن و انجام وظیفه را بر نبودن و ترک صحنه و خلاصی از رنج طاقت فرسای آن ترجیح می دهند، در حالی که در آن شرایط سخت و تنگنا به تک تک آنان و توانایی و دلاور مردیشان که جرات دست بردن به قبضه در مقابل آن دشمن غدار داشتند و... شدیدا نیازِ مبرم بود؛ اما باز آنان آرزوی شهادت (نبودن) می کردند. سوال آنروزم این بود که چرا باید اینان عاشق و مشتاق و آرزومند شهادت و ترک صحنه باشند؛ اصلا خوابیدن در بستر خاک و قبر چه فضیلتی دارد، در حالی که صحنه جهاد جریان دارد و می توان با بودن در آن رزمید و بسیار هم موثر بود؛ و آنقدر که خاکیان به این شهدا و آرزومندانِ شهادت نیاز داشتند، خاک هرگز نیاز به بدن های پاکشان نداشت؛ و اصلا حرامش باد خاک را زین تن های پاک و رشید.
 ولی وقتی اکنون که به این جمله و صاحبانِ چنین تفکری فکر می کنم این به ذهنم تداعی می شود که فرصت ها همچون ابر می گذرند و اگر درنیابی از دست رفته اند و اگر کمی آینده نگری داشتم باید می فهمیدم که معلوم نیست چقدر فرصت برای ما بوده باشد که در چنان فضایی تنفس کنیم جایی که خداوند به نفس اسب های این رزمندگان قسم یاد می کند پس نه تنها شهادت می تواند کمال انسان باشد، بلکه شاید بتوان گفت که شهادت راه نجات انسانِ مجاهد هم هست، و بهتر است مجاهدان هرگز از صحنه جهاد به دوره بعد از آن منتقل نشوند و نبینند آنچه را که دیر و یا زود از دوست و دشمن و خصوصا دوست در انتظارشان خواهد بود؛ چرا که دوره بعد از جهاد دوره یی است با فضایی متفاوت، و برای برخی، دوره ی بهره مندی ها، دوره ی تقسیم غنایم، و رقابت در این هاست و ابن خلدون (آن بزرگ جامعه شناس مسلمان اهل شمال افریقا) به خوبی دوره ی بعد از پیاده شدنِ جنگاوران از اسب های نفس نفس زننده یِ نبرد را ترسیم و به صورت علمی تئوریزه کرده است و...
 پایان دوره جنگ و جهاد (که شاخص رفتاری آن دوره اخلاص، درستی، پاکی، تقوا و سبقت در کسب فضیلت و بالا رفتن هاست) و خوابیدن گرد و خاک صحنه جهاد و ایثار، آغازی است طبیعی به دوره یی که شاخص رفتاری اش سبقت در کسب قدرت و ثروت بیشتر برای برخیست، آن هم با متشبث شدن بر هر بی تقوایی، دروغ، تزویر و سیاست بازی و... از سوی برخی مدعیان سرسخت، که شاید این برای عده یی از اهالی آن عرصه ی خون، نه خوشایند، نه قابل انتظار، و نه قابل تحمل باشد؛ خصوصا موقعی که برخی در این راه بخواهند بر گُرده نام و نام آوران این عرصه نیز سوار شده و این ذوالفقار خوبی و پاکی ها و این مجسمه عزت و غیرت مندی را به اسارت و در خدمت مطامع دنیویِ غرور و نخوت و زیاده خواهی و قدرت طلبی خود گیرند و...،
 و این جاست که مجاهد آن روز، آرزوی نبودن و ندیدن ها را می کند، که چطور شد که دچار چنین مخمصه یی شدیم، و چرا چنین باید، و چرا ماندیم و باید شاهد چنین وضعی باشیم؟! چرا در این بسترِ سختِ رقابتِ قدرت و ثروت، نخبگان و سران در کُنج ها حبس و، سفلگان قدر بینند و بر عرش نشینند و در مسابقه ی سفلگی از هم سبقت گیرند و برقرار و هر روز برقرارتر.  


 تصویری که شهید سید محسن مصطفوی جهت تکمیل مدارک لازم  برای آخرین اعزام به جبهه، خود تهیه کردند. 

+ نوشته شده در پنجشنبه ششم آذر 1393ساعت 9:7 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

شهید رضا قنبری، شوخ طبعی، بسیار جدی

داستان شهادت شهید رضا قنبری (فرزند مرحوم مغفور محمد حسین - گرمن) را قبلا در همین وب ذکر کرده ام، از خصوصیات جالب و حیرت آور ایشان، بسیار جدی بودن در عینِ شوخ طبعی بود. او خداگونه و همچون خالقش جمع اَضداد شده بود. این هنر بزرگی است که در عین شوخ طبعی لوده نشوی، زبانت در سوخی به رنج دیگران نچرخد؛ در عین شوخ طبعی به لَغو مبتلا نشوی؛ شوخ طبعی ات باعث شکستن حد و حدود شخصیت تو و موجب بی حرمتی ات نزد دیگران نشود؛ انسانی با وقار، متین، جاافتاده و... باشی و در عین حال طبعی شوخ داشته باشی؛ در عین شوخ طبعی آنقدر اهلِ ملاحظه باشی، کسی را یارای تعرض به حدودت نباشد. آری این شهید بزرگوار آنطور شوخ طبع بود که هرگز مصداق این جمله معروف "که شوخی تو را آبرو می برد" نبود و به این روز و زوگار هرگز ندیدمش.
یکی از شوخی های او حواله دادن خود و دوستانِ بسیار نزدیکش به "زیر باغ دائی موسی" بود، که نهایتا هم خدا از او این خواسته را پذیرفت و کارش در جوانی به همانجا منتهی شد، که ذکرش مدت ها ورد زبانش بود، آن هم در کمال شجاعتی که در لحظه یی سخت، از یک شجاع دلِ مطمئن انتظار می رفت. همرزم های این شهید که از شهر و دیار دیگر بودند و از چنین مکان اطلاعی نداشتند، مرتب می پرسیدند که زیر باغ دائی موسی کجاست که این شهید، یا ما را به آنجا حواله می دهد و مرتب این تکیه کلامش شده است. خاک مزاری که اکنون امانت دار پیکرِ رشیدِ این "دل گنده ی جبهه و جهاد" است، سال ها نام محلی اش، وِرد زبان این شوخ طبعِ بسیار جدی بود، و انگار خود را با آن قرین و نزدیک تر می دید، تا با زنده ها و مکان های پر زرق و برق دیگر این جهانی.   
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آبان 1393ساعت 6:8 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

شهید رضا قنبری، شوخ طبعی، بسیار جدی

داستان شهادت شهید رضا قنبری (فرزند مرحوم مغفور محمد حسین - گرمن) را قبلا در همین وب ذکر کرده ام، از خصوصیات جالب و حیرت آور ایشان، بسیار جدی بودن در عینِ شوخ طبعی بود. او خداگونه و همچون خالقش جمع اَضداد شده بود. این هنر بزرگی است که در عین شوخ طبعی لوده نشوی، زبانت در سوخی به رنج دیگران نچرخد؛ در عین شوخ طبعی به لَغو مبتلا نشوی؛ شوخ طبعی ات باعث شکستن حد و حدود شخصیت تو و موجب بی حرمتی ات نزد دیگران نشود؛ انسانی با وقار، متین، جاافتاده و... باشی و در عین حال طبعی شوخ داشته باشی؛ در عین شوخ طبعی آنقدر اهلِ ملاحظه باشی، کسی را یارای تعرض به حدودت نباشد. آری این شهید بزرگوار آنطور شوخ طبع بود که هرگز مصداق این جمله معروف "که شوخی تو را آبرو می برد" نبود و به این روز و زوگار هرگز ندیدمش.
یکی از شوخی های او حواله دادن خود و دوستانِ بسیار نزدیکش به "زیر باغ دائی موسی" بود، که نهایتا هم خدا از او این خواسته را پذیرفت و کارش در جوانی به همانجا منتهی شد، که ذکرش مدت ها ورد زبانش بود، آن هم در کمال شجاعتی که در لحظه یی سخت، از یک شجاع دلِ مطمئن انتظار می رفت. همرزم های این شهید که از شهر و دیار دیگر بودند و از چنین مکان اطلاعی نداشتند، مرتب می پرسیدند که زیر باغ دائی موسی کجاست که این شهید، یا ما را به آنجا حواله می دهد و مرتب این تکیه کلامش شده است. خاک مزاری که اکنون امانت دار پیکرِ رشیدِ این "دل گنده ی جبهه و جهاد" است، سال ها نام محلی اش، وِرد زبان این شوخ طبعِ بسیار جدی بود، و انگار خود را با آن قرین و نزدیک تر می دید، تا با زنده ها و مکان های پر زرق و برق دیگر این جهانی.   
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم آبان 1393ساعت 6:8 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

طنز خاطره یی از دعاهای سفره ی شهید مجید ابراهیمی – گرمن

در آن هشت سالِ جنگ و دفاع از خاک و کیان کشورمان در مقابل آن خون آشام تا بن دندان مسلح بعثی و مدعی سردار قادسیه، فرزندان این مرز و بوم را زندگی و مرامی در صحنه جنگ و جهاد رایج و یا احیا شده بود، که ممکن بود در منازل خود به این صورت نه آموخته بودند و نه تمرینش را داشتند، یکی از رسوم رایج و معمول آن جمع ها، دعای بعد از هر سفره ی غذا بود، که هر یک از جمع حاضر بر سفره، باید بعد از صَرف غذا دعایی را به دلخواه می گفت و دیگران نیز برای اجابتش نزد خالق بزرگ آمین می گفتند؛ دعایی که برون دادی از دلمشغولی های اجتماعی، سیاسی، مذهبی، شخصی و ذهنی هر رزمنده بود.
این شاید از سخت ترین کارها برای کسانی بود که دارای میزانِ نامتعارفی از شرم و حیا بودند و لذا سخن کردن در جمع برایشان بسیار طاقت فرسا و سخت بود. هرچه آنان سعی می کردند از این عمل شاقه، شانه خالی کنند ولی جمع بر چنین افرادی سخت گیرتر بود و فشار جمع و توقف همه برای شنیدن این دعا از همه ی افراد حاضر بر سفره و خصوصا فشار تعمدی به این گونه افراد برای ابراز آن، فرد را نهایتا مجبور به گفتن جمله دعایی می کرد، تا سفره را مرخص کند و سفره جمع شود و افراد حاضر اجازه متفرق شدن گیرند.
طنز خاطره یی که نقل می شود مربوط است به دو دعایی که شهید مجید ابراهیمی (فرزند محمد باقر) در دو موقعیت از بیشمار سفره های انداخته شده در سنگرهای دفاع بیان داشته بود و به علل مختلف ناشی از شرم و حیا و یا عدم آمادگی برای سخن در جمع جملات از مدارِ خواست او خارج شده و در نتیجه با این دعا موجب ادخال سرور در جمع دوستان و بعدا سوژه ی شوخی با وی گردید که با توجه به طبع خاص و حساسیت این شهید به این امور، دو شهید دیگر آن را دستمایه شوخی های بی پایان خود با او قرار داده بودند. راوی این خاطره آقای محمد تقی مهدوی است که در محرم امسال این خاطره را برایم بیان داشت.
این خاطرات مربوط به حدود سال 1362 می باشد که در یک صحنه شهید مجید ابراهیمی که می خواست برای طول عمر قائم مقام رهبری (مرحوم آیت الله حسینعلی منتظری) دعا کند، ولی زبان و دلش با هم همراهی نکردند و ایشان می گوید خدایا از عمر امام (ره) بِکاه و به عمر قائم مقام رهبری بیفزا که جمع حاضر با شنیدن این جمله منقلب می شوند و شروع می کنند به تبسم و شهید ابراهیمی هم که متوجه اشتباهش شده بود، رنگ در صورتش سرخ می شود، و دعای خود را اصلاح می کند که خدایا از عمر ما بکاه و بر عمر قائم مقام رهبری بیفزا. او بعد از این حادثه می خواست که دیگر دعای سفره نکند، ولی جمع دست بردار نبود و فشار جمع نه او، بلکه همه را به این کار وا می داشت و دَررَفتن از زیر این کار میسر نبود و هر فرد باید دعایی آماده می کرد و در جمع می گفت.
لازم به ذکر است که آن موقع ها آیت الله منتظری از سکه نیفتاده بود و در اوج محبوبیت خود قرار داشت و وقتی ما به مدرسه راهنمایی شهید بهشتی خرقان می رفتیم، مدیر مدرسه ی ما که خط بسیار خوبی داشت، دیوار نوشته یی بر مدرسه دخترانه مقابل بهداری خرقان بدین مضمون نوشته بود که بی عشق خمینی نتوان یاور مهدی (عج) شد، بی منتظری، امید رهبر نتوان یار خمینی شد. و عکس مرحوم امام و مرحوم ایشان به صورت زوجی در همه جا نقش بسته بود، از جمله در محوطه سپاه شاهرود در خیابان امام (ره) که معمولا محل شروع تمام تشیع پیکرِ پاکِ شهدا از آنجا آغاز می شد، که دو عکس بزرگ از مرحوم امام خمینی و مرحوم آیت الله منتظری بر پیشانی ساختمان آن کشیده شده بود که بعدها فکر کنم در سال 1367 بود که عکس مرحوم آیت الله منتظری را پاک کردند.
خاطره دیگر از دعای سفره یِ شهید مجید ابراهیمی که باز هم اسیر استرس سخن گفتن در جمع شده بود و به جای دعای،خدایا لباس عافیت بر تن مجروحین و بیماران بپوشان، دعا می کند کهخدایا لباس عافیت بر تن شهدای ما بپوشان. وقتی که شهید محمود بیاریان و شهید رضا قنبری که هر دو در شوخ طبعی سَر بودند، از کیفیت و محتوای دعاهای شهید مجید ابراهیمی مطلع شدند، تا مدت ها آن را سوژه شوخی با طبع حساس این شهید کرده بودند. روح هر سه ی آنان از این یاد و خاطره بهره مند باد و در جوار حضرت حق متنعم باشند.
خاطره دیگر مربوط است به حضور در منطقه "کانی مانکا" در کردستان، که با توجه به معلولیت دست شهید مجید ابراهیمی و حساسیت آن نسبت به سرما، او خود را از حضور در صبحگاه ها و تمرینات سخت آمادگی برای عملیات معذور کرده بود زیرا در آن منطقه سرد، این حضور بسیار دشوار بود و البته تمایلی هم به حضور در این تمرینات سخت را نیز نداشت و سعی می کرد از حضور در آن شانه خالی کند، و در چادر و در جایی گرم و نرم می ماند و همین باعث حساسیت دوستان شده بود و آنان نیز فرمانده را به این سمت هدایت کرده بودند، که او را نیز از چادر بیرون بکشد و او را از این راحتی محروم کنند؛ به همین دلیل یک روز فرمانده گروهان به هنگام حضور در یکی از صبحگاه ها از عدم حضور دوباره ی وی مطلع می شود و در آستانه چادر شهید ابراهیمی حضور می یابد و با توپ و تشر او را برای حضور در مراسم صبحگاه و تمرینات فرا می خواند، ولی این توپ و تشرها اثری نمی کند و این فرمانده گروهان که بعدها شهید هم می شود می بیند توپ و تشرها اثری ندارد از درِ نرم خویی وارد می شود و می گوید حداقل در مراسم صبحگاه حاضر شو و بعد از قرائت قرآن به چادر برگردد، ولی شیهد ابراهیمی که میدانسته این از دسیسه دوستان است و می خواهند او را به صبحگاه بکشند و بعد او را با خود به تمرینات ببرند می گویدنه، من همینجا در چادر قرآن می خوانم.
از تمرینات سخت و روزانه این عملیات علاوه بر حضور در صبحگاه سرد، این که باید بدون هیچ قمقمه ی آب و یا غذا، با تجهیزات کامل مدت ها کوه پیمایی می کردیم و اگر رزمنده یی آب با خود می آورد سخت مورد تنبیه قرار می گرفت.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم آبان 1393ساعت 6:58 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

طنز خاطره یی از دعاهای سفره ی شهید مجید ابراهیمی – گرمن

در آن هشت سالِ جنگ و دفاع از خاک و کیان کشورمان در مقابل آن خون آشام تا بن دندان مسلح بعثی و مدعی سردار قادسیه، فرزندان این مرز و بوم را زندگی و مرامی در صحنه جنگ و جهاد رایج و یا احیا شده بود، که ممکن بود در منازل خود به این صورت نه آموخته بودند و نه تمرینش را داشتند، یکی از رسوم رایج و معمول آن جمع ها، دعای بعد از هر سفره ی غذا بود، که هر یک از جمع حاضر بر سفره، باید بعد از صَرف غذا دعایی را به دلخواه می گفت و دیگران نیز برای اجابتش نزد خالق بزرگ آمین می گفتند؛ دعایی که برون دادی از دلمشغولی های اجتماعی، سیاسی، مذهبی، شخصی و ذهنی هر رزمنده بود.
این شاید از سخت ترین کارها برای کسانی بود که دارای میزانِ نامتعارفی از شرم و حیا بودند و لذا سخن کردن در جمع برایشان بسیار طاقت فرسا و سخت بود. هرچه آنان سعی می کردند از این عمل شاقه، شانه خالی کنند ولی جمع بر چنین افرادی سخت گیرتر بود و فشار جمع و توقف همه برای شنیدن این دعا از همه ی افراد حاضر بر سفره و خصوصا فشار تعمدی به این گونه افراد برای ابراز آن، فرد را نهایتا مجبور به گفتن جمله دعایی می کرد، تا سفره را مرخص کند و سفره جمع شود و افراد حاضر اجازه متفرق شدن گیرند.
طنز خاطره یی که نقل می شود مربوط است به دو دعایی که شهید مجید ابراهیمی (فرزند محمد باقر) در دو موقعیت از بیشمار سفره های انداخته شده در سنگرهای دفاع بیان داشته بود و به علل مختلف ناشی از شرم و حیا و یا عدم آمادگی برای سخن در جمع جملات از مدارِ خواست او خارج شده و در نتیجه با این دعا موجب ادخال سرور در جمع دوستان و بعدا سوژه ی شوخی با وی گردید که با توجه به طبع خاص و حساسیت این شهید به این امور، دو شهید دیگر آن را دستمایه شوخی های بی پایان خود با او قرار داده بودند. راوی این خاطره آقای محمد تقی مهدوی است که در محرم امسال این خاطره را برایم بیان داشت.
این خاطرات مربوط به حدود سال 1362 می باشد که در یک صحنه شهید مجید ابراهیمی که می خواست برای طول عمر قائم مقام رهبری (مرحوم آیت الله حسینعلی منتظری) دعا کند، ولی زبان و دلش با هم همراهی نکردند و ایشان می گوید خدایا از عمر امام (ره) بِکاه و به عمر قائم مقام رهبری بیفزا که جمع حاضر با شنیدن این جمله منقلب می شوند و شروع می کنند به تبسم و شهید ابراهیمی هم که متوجه اشتباهش شده بود، رنگ در صورتش سرخ می شود، و دعای خود را اصلاح می کند که خدایا از عمر ما بکاه و بر عمر قائم مقام رهبری بیفزا. او بعد از این حادثه می خواست که دیگر دعای سفره نکند، ولی جمع دست بردار نبود و فشار جمع نه او، بلکه همه را به این کار وا می داشت و دَررَفتن از زیر این کار میسر نبود و هر فرد باید دعایی آماده می کرد و در جمع می گفت.
لازم به ذکر است که آن موقع ها آیت الله منتظری از سکه نیفتاده بود و در اوج محبوبیت خود قرار داشت و وقتی ما به مدرسه راهنمایی شهید بهشتی خرقان می رفتیم، مدیر مدرسه ی ما که خط بسیار خوبی داشت، دیوار نوشته یی بر مدرسه دخترانه مقابل بهداری خرقان بدین مضمون نوشته بود که بی عشق خمینی نتوان یاور مهدی (عج) شد، بی منتظری، امید رهبر نتوان یار خمینی شد. و عکس مرحوم امام و مرحوم ایشان به صورت زوجی در همه جا نقش بسته بود، از جمله در محوطه سپاه شاهرود در خیابان امام (ره) که معمولا محل شروع تمام تشیع پیکرِ پاکِ شهدا از آنجا آغاز می شد، که دو عکس بزرگ از مرحوم امام خمینی و مرحوم آیت الله منتظری بر پیشانی ساختمان آن کشیده شده بود که بعدها فکر کنم در سال 1367 بود که عکس مرحوم آیت الله منتظری را پاک کردند.
خاطره دیگر از دعای سفره یِ شهید مجید ابراهیمی که باز هم اسیر استرس سخن گفتن در جمع شده بود و به جای دعای،خدایا لباس عافیت بر تن مجروحین و بیماران بپوشان، دعا می کند کهخدایا لباس عافیت بر تن شهدای ما بپوشان. وقتی که شهید محمود بیاریان و شهید رضا قنبری که هر دو در شوخ طبعی سَر بودند، از کیفیت و محتوای دعاهای شهید مجید ابراهیمی مطلع شدند، تا مدت ها آن را سوژه شوخی با طبع حساس این شهید کرده بودند. روح هر سه ی آنان از این یاد و خاطره بهره مند باد و در جوار حضرت حق متنعم باشند.
خاطره دیگر مربوط است به حضور در منطقه "کانی مانکا" در کردستان، که با توجه به معلولیت دست شهید مجید ابراهیمی و حساسیت آن نسبت به سرما، او خود را از حضور در صبحگاه ها و تمرینات سخت آمادگی برای عملیات معذور کرده بود زیرا در آن منطقه سرد، این حضور بسیار دشوار بود و البته تمایلی هم به حضور در این تمرینات سخت را نیز نداشت و سعی می کرد از حضور در آن شانه خالی کند، و در چادر و در جایی گرم و نرم می ماند و همین باعث حساسیت دوستان شده بود و آنان نیز فرمانده را به این سمت هدایت کرده بودند، که او را نیز از چادر بیرون بکشد و او را از این راحتی محروم کنند؛ به همین دلیل یک روز فرمانده گروهان به هنگام حضور در یکی از صبحگاه ها از عدم حضور دوباره ی وی مطلع می شود و در آستانه چادر شهید ابراهیمی حضور می یابد و با توپ و تشر او را برای حضور در مراسم صبحگاه و تمرینات فرا می خواند، ولی این توپ و تشرها اثری نمی کند و این فرمانده گروهان که بعدها شهید هم می شود می بیند توپ و تشرها اثری ندارد از درِ نرم خویی وارد می شود و می گوید حداقل در مراسم صبحگاه حاضر شو و بعد از قرائت قرآن به چادر برگردد، ولی شیهد ابراهیمی که میدانسته این از دسیسه دوستان است و می خواهند او را به صبحگاه بکشند و بعد او را با خود به تمرینات ببرند می گویدنه، من همینجا در چادر قرآن می خوانم.
از تمرینات سخت و روزانه این عملیات علاوه بر حضور در صبحگاه سرد، این که باید بدون هیچ قمقمه ی آب و یا غذا، با تجهیزات کامل مدت ها کوه پیمایی می کردیم و اگر رزمنده یی آب با خود می آورد سخت مورد تنبیه قرار می گرفت.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم آبان 1393ساعت 6:58 PM توسط سید مصطفی مصطفوی

شوخی دوستانه یی با شهید سید محسن مصطفوی - گرمن

آن رزها در دوره نوجوانی صحنه زندگی دوستانه ما با رفقا مملو از شوخی های مربوط و نامربوط بود، که برخی هم در این خصوص بسیار توانا بودند. آبتنی (یا همان تنی به آب زدن) یکی از تفریحات تابستانی ما بود و معمولا ظهر تابستان که دما به اوج خود می رسید، آبتنی گزینه خوبی برای وقت گذرانی در کنار هم و تفریح های دوستانه ما بود. روزی به همراه این شهید بزرگوار سه نفر شدیم و برای آبتنی می رفتیم، که در بین راه دوست دیگرمان آقای حسین ابراهیمی که در این گونه شوخی ها حرفه یی بود، زمین جالیزی (سبزی جات) را که از نزدیکی اش می گذشتیم به شهید سید محسن نشان داد و به او گفت برو از جالیزمان! مقداری خیارچنبر بچین، تا بعد از آبتنی بخوریم و این شهید بزرگوار نیز با خیال این که به راستی این زمین جالیز مربوط به خودشان است، به همین مقصود راهی آنجا شد و با آرامش تمام یک دامن پُر خیارچنبر جمع کرد و در حال آمدن به سمت ما بود که ناگهان حسین آقا فریاد زند، سید محسن فرار کن که دایی ذبیح سر رسید و این شهید بزرگوار که تازه متوجه جریان شده بود، در حالی که می توانست با خیارها بگریزد، دامن خود را کنار دیوار خالی کرد و به سرعت از آنجا دور شد. بله حسین آقا به شوخی سید محسن را به چیدن خیار از جالیز مرحوم مغفور دایی ذبیح فرستاده بود و سید محسن غافل از این جریان، با خیال راحت به این کار اقدام کرد، ولی بعد از آگاهی از این جریان خیارها را برای صاحبش رها کرد و به سرعت بازگشت و ما تا مدت ها این داستان را یادآوری می کردیم و برای سید محسن به خاطر این رودستی که خورده بود، می خندیدیم. راوی : محمد رضا مهدوی (محرم 1393)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم آبان 1393ساعت 8:21 AM توسط سید مصطفی مصطفوی

خاطره یی از شهید حاج عباس فیروزی فرزند مرحوم حاج حسن

شهیدی از شهدای روستای گرمن (پشت بسطام)؛  این شهید بزرگوار و گردانی که در آن عضو بودند باید پیشمرگ رزمندگانی می شدند که عملیاتی بزرگ را برای فتح فاو باید به انجام می رساندند. این گردان باید به جزایر "بوارین" و "ام الرصاص" تهاجم می کردند تا ذهن دشمن را به خود متوجه کرده تا از منطقه دیگری، رزمندگانی دیگر، حمله اصلی را به منطقه فاو اجرا کنند. عملیات آنان یک عملیات فریب در منطقه یی بسیار سخت از لحاظ نظامی بود که دشمن سرمایه گذاری بسیار زیادی کرده بود و موانع طبیعی و دست ساز دشمن به حدی بود که نتیجه حمله به آن از قبل قابل پیش بینی بود و احتمال شکست و تلفات زیاد آن کاملا متصور بود و لذا به خاطر سختی منطقه و نوع عملیات مذکور، بازگشتی برای رزمندگان شرکت کننده در این عملیات متصور نبود به همین دلیل فرمانده اشان طی یک سخنرانی با آنان سخن می گوید و اعلام می کند با توجه به شرایط مذکور اگر احیانا کسی هست که عذری دارد و نمی تواند در این عملیات شرکت کند، مراجعه و انصراف خود را از رفتن به این عملیات اعلام نماید، که در بین حدود سیصد نفر اعضای این گردان، دو یا سه تن انصراف می دهند که این شهید به خاطر انصراف این سه نفر ناراحت شده بود که چرا باید آنان انصراف می دادند و این گلایه را نزد برادرش که در همان زمان در جبهه حضور داشته و به دیدنش رفته بود، ابراز می دارد که اخوی ایشان نیز به شوخی به او پاسخ می دهد که در بین شما سیصد نفر فقط همین سه نفر عاقلند. آری او در این عملیات شرکت کرد و به همراه بیش از یکصد و بیست تن دیگر از شهدای شهرستان شاهرود و به خیل شهدای جنگ تحمیلی پیوستند.
او در طول حضور در عقبه، در خدمت به همرزمانش پیش قدم بود چادر جمعی آنان در منطقه حمیدیه اهواز، بیش از 36 نفر نیرو را در خود جای داده بود که شستن ظروف غذا و تمیز کردن چادر این دسته وظیفه نوبتی تک تک آنان که به نوبت "خادم الحسین (ع)" و یا "شهردار" نامیده می شد، بود ولی این شهید بزرگوار تواضع نسبت به رزمندگان جبهه را به کامل ترین وجه از خود نشان داد و این را فیضی از ناحیه خداوند برای خود می دانست با نوبت و بی نوبت به این امور اقدام می کرد.
خواهرش عنوان می داشت که انگار به او الهام شده بود که این اعزام آخرین اعزامش به جبهه خواهد بود و لذا با زحمت زیادی قبل از اعزام به جبهه مرا پیدا کرد تا حتما با من خداحافظی کند.
روحش شاد که در امور عام المنفعه بسیار فعال بود، به طوری که اکنون اماکنی همچون تکیه عزاداری امام حسین (ع)  در روستای گرمن و ساختمان نانوایی و دهیاری روستا را از خود به یادگار بجا گذاشته است. ایشان که در ساخت اسکلت های فلزی متخصص بود در کمک به افرادی که ساختمان سازی داشتند خیلی کوشا بود.
نوشته شده توسط سید مصطفی مصطفوی در 10:18 PM |  یکشنبه یکم تیر 1393

شهید حاج نوروز علی قربانی شهیدی از روستای گرمن پشت بسطام

جنگ یکی از پست ترین اعمالی است که یک انسان می تواند در پرونده اعمال خود داشته باشد و به وجود آورندگان آن از لعنت شده ها در نسل بشرند و تا ابد برای به وجود آوردن چنین پدیده شومی پرونده یی سیاه به وجود خواهد آمد صدام حسین از این نوع انسان هاست. به همین دلیل هم ائمه (ع) ما همواره از ابتدا به شروع جنگ خود داری می کردند و همواره این دشمنانان آنان بوده اند که جنگ ها را آغاز کرده اند و آنان عملیات دفاعی داشته اند. خدا لعنت کند آنان را که جنگ ها را به وجود می آورند و در آتش آن می دمند تا به اهداف پست خود دست یابند زیرا وقتی جنگ پیش می آید دیگر جوان و پیر و یا زن و مرد نمی شناسد و همه آسیب می بینند.

 در این زمان مدافعین که دفاع مقدسی را آغاز می کنند عملیات ملی بزرگی را پیش روی خود می یابند که در این صحنه هر فردی می تواند نقش آفرینی کند و برای هر قشری در هر رده سنی کاری برای انجام خواهد بود اگر چه گفته می شود که جوانان باید جنگ را اداره کنند ولی هر جوان رزمنده ۹ نفر پشتبان نیاز دارد تا تدارکش کنند تا او بتواند در صحنه جنگ به خوبی نبرد کند. لذا در بین شهدای جنگ از هر سن و سالی می توان انسان هایی یافت که جان در طبق اخلاص گذاشته و به مبارزه با دشمن می پردازند. شهید حاج نوروز علی قربانی فرزند مرحوم کربلایی خلیل در روستای گرمن پشت بسطام  شاهرود به دنیا آمد و نهایتا بعد از عمری بندگی خداوند متعال و تحمل مشقت دنیا هنگامی که به عنوان یک بسیجی داوطلب به جبهه های جنگ علیه متجاوزین بعثی شتافته بود در حمله هوایی رژیم بعث صدام به منطقه "هفت تپه" در اهواز در حالی که در آشپزخانه به تهیه غذای رزمندگان اسلام مشغول به خدمت بود با جمعی از یارانش از جمله شهید حاج محمدعلی کاظمی و شهید محمد باقر صفری در آتش خشم کینه صدامیان سوختند و به شهادت رسیدند. اخلاص این شهید بزرگوار به حضرت اباعبدالله الحسین در محرم بسیار بارز و مثال زدنی بود. این شهید بزرگوار کشاورزی زحمت کش و بسیار فعال بود. ایشان از لحاظ قدرت بدنی فردی قوی و معروف بود که در کنار او فردی به عنوان دستیار توانایی ادامه کار و همراهی تا پایان روز با ایشان را ندارد.

ارادت ایشان به قرآن را یکی از دوستانش این گونه روایت می کند که به منزل این شهید بزرگوار رفته بودم  دیدم یک قرآن بزرگ روی تاقچه خانه دارند گفتم شما که سواد نداری قرآن به این بزرگی به چه درد شما می خورد؟!!. این شهید بزرگوار که مدت زیادی از سال را در ایام کشاورزی و کار در این خانه در روستا زندگی می کرد جواب داده است این مونس تنهایی من است و تمام درد دل های خود را با آن در میان می گذارم. 

در خصوص زمان اعزام ایشان به جبهه هم این دوستش روایت می کرد که در آن روز او را در حالی که با عجله عازم بود محل اعزام رزمندگان بود ملاقات کردم که به قول این دوستش با عجله و به سان "شکاری در حال گریز" به سوی اتوبوس ها رهسپار بود به او گفتم حاجی این همه عجله برای چیست که ایشان جواب داده بود دوستان همه رفته اند و ممکن است من جا بمانم. 

این شهید بزرگوار در مهر و محبت به فامیل و دوست زبانزد خاص و عام بودند.

خدایش رحمت کند و با شهدای کربلا و صدر اسلام محشور فرماید.

خاطره اولین و آخرین سفر شهید سید محسن مصطفوی به مشهد الرضا (ع)

شهید سید محسن مصطفوی قبل از اعزام به جبهه مهران و شهادتش در سال ۱۳۶۵ به همراه خانواده خواهر بزرگش سفری به مشهد مقدس داشته است. این خاطرات مربوط  به این سفر به یاد ماندنی می باشد. شرح ذیل نقل قول هایی از خواهر بزرگ این شهید بزرگوار از این سفر است :

ما جهت عزیمت به مشهد مقدس مشغول جمع کردن وسایل لازم بودیم تا با چند خانواده فامیل به صورت دسته جمعی به حرم رضوی مشرف شویم که شهید سید محسن از راه رسید و با اطلاع یافتن از این جریان به من گفت که آبجی من هنوز به مشهد مقدس مشرف نشده ام و آنجا را هم ندیده ام. من هم متقابلا از او دعوت به عمل آوردم تا ما را در این سفر همراهی نماید. سید محسن سپس اشاره داشت که خیلی دوست دارم بیایم ولی باید از مادر اجازه بگیرم و بلافاصله با ذوق و شوق به روستای گرمن رفت بعد از کسب اجازه از مادر بود که رضایت داد ما را در این سفر همراهی نماید. 

حرکات و کارهایی که این شهید بزرگوار در این سفر داشت واقعا آن را برای ما و دیگر همراهان از فامیل که در این سفر جمعی بودند به یادماندنی کرده است. ایشان در حین سفر نسبت به همسفران و خصوصا بچه ها واقعا رسیدگی می کرد به عنوان مثال خاطره ای که به یاد دارم این بود که در سردی هوا کاپشن خود را روی یکی از آنها که خوابیده بود انداخته و ژاکتش را به دیگری داده بود که مبادا سرما بخورند. نسبت به همسفران خیلی مواظبت داشت و انگار به سلامت و راحتی خود کمتر فکر می کرد. 

در مشهد سید محسن حال و هوای عجیبی داشت و هنگامی که برای اولین بار برای زیارت حرم رضوی (ع) عازم آنجا بودیم انگار در هوای خاصی سیر می کرد لذا حادثه ی تصادفی برای این شهید بزرگوار پیش آمد و آن به این صورت بود که هنگام عبور از خیابان راننده اتومبیلی نتوانست خودروی خود را کنترل کند و به شدت با سید محسن برخورد کرد و  او را نقش زمین کرد.  سید محسن در حالی که از ناحیه کتف شدیدا احساس درد می کرد از جای خود سریعا برخواست و بلافاصله به راننده مراجعه کرد و گفت که من مشکلی ندارم شما هم می توانید بروید زود اینجا را ترک کنید که اگر پلیس بیاید ممکن است برای شما درد سر و یا مشکلی ایجاد شود و راننده هم که با این وضع مواجه شده بود گفت بیایید به بیمارستان مراجعه کرده و کتف شما را چک کنیم اگر موردی نبود آن گاه خواهم رفت که سید محسن گفت نه موردی نیست شما بروید. راننده که با مقاومت سید محسن مواجه شده بود مقدار قابل ملاحظه ای پول اسکناس از جیب خود بیرون آورد و به سید محسن گفت پس شما این پول را بگیرید و اگر احیانا مشکلی برای کتف شما پیش آمد خود به بیمارستان بروید که شهید سید محسن گفت نیازی نیست و زیر بار گرفتن این مبلغ پول هم نرفت. 

او در این سفر ۱۰ روزه به مشهد تنها سه روز با ما بود و سوغاتی چند تهیه کرد به شاهرود بازگشت سه روزی که کاش سال ها طول می کشید و تمام نمی شد نقشی از یک انسان تربیت شده اهل بیت (ع) را بر دل ما زد و برگشت و به جبهه رفت و شهید شد و اگرچه او به مقصود خود رسید ولی ما از وجودش و صفای دلش زود بی بهره شدیم.

خاطره ای از با خبر شدن از شهادتش :

آن موقع ما در شهرک امام خمینی (ره) شاهرود ساکن بودیم که درب خانه به صدا در آمد و سید حسن که از جبهه بازگشته بود وارد شد بعد از احوال پرسی و خبر گیری من به آشپزخانه رفتم تا چای و نوشیدنی برای او تدارک ببینم که دیدم ساک سید محسن را جلوی ورودی درب گذاشته از او پرسیدم خود سید محسن کجاست که ساکش را شما آورده ای ؟!! با این پرسش سید حسن از جای خود برخاست و متوجه شد که من از شهادت محسن خبر ندارم و از خانه خارج شد من تا چادر پوشیدم و بیرون آمدم دیدم سید حسن غیب شد (بعد ها متوجه شدم که همه همسایه ها از این حادثه با خبرند و تنها من خبر ندارم). خانم یکی از همسایه ها که حدس زده بود که چه اتفاقی افتاده است به من مراجعه کرد و گفت دخترآقا کجا می روی؟ که به او پاسخ دادم می روم مغازه خودمان و او هم اجازه گرفت که مرا همراهی کند. تا ژاندارمری پیاده آمدیم و از تاکسی خبری نبود آنجا تاکسی گرفتیم و به پاساژ دزیانی رفتیم وقتی وارد پاساژ شدم دیدم سید حسن از مغازه ما خارج می شود و این جا بود که از شهادت محسن مطلع شدم. سید حسن مدتی بعد از شهادت سید محسن در جبهه مانده بود تا خبر این حادثه به ما برسد و بعد بیاید ولی وقتی او برگشت هنوز خیلی ها از جمله من از این حادثه بی خبر بودیم.

خاطره ای از مراسم ختم این شهید :

خبر شهادت شهید سید محسن را که برای ما آوردند باید بدون جسد برای او عزاداری می کردیم  چون جسد شریفش چهل روز بعد از خبر شهادتش به دست ما رسید و به همین دلیل هم مراسم ختم او را بدون تشیع جنازه برگزار نموده بودیم. رسم معمول این بود که بعد از مراسم ختم به مزار می روند و بر قبر متوفی فاتحه ای نثار می نمایند ولی ما بعد از مراسم ختم در حالی عازم مزار بودیم که قبری از شهید ما در آنجا وجود نداشت من هم که پیشاپیش جمعیت به مزار رسیده بودم نمی دانم چطور به ذهنم رسید که شبه قبری برای او بسازم و بر آن نوحه کنیم لذا روسری مشکی خود را از سر باز کرده و روی زمین انداختم و کنارش نشستم و جمعیت هم در اطراف آن نشسته و به فاتحه و روضه مشغول شدند در این بین مادر هم رسید و (با اشاره به من) گفت "مادر کار ام البنین (مادر حضرت ابوالفضل العباس) را کرده ای ؟ او هم در مدینه النبی (ص) برای فرزند خود قبری ساخته و برای شهید کربلایش به نوحه گری پرداخت" و مادر هم با این جملات شروع کرد به نوحه خواندن. جالب اینجاست که همان نقطه ای که ما به صورت اتفاقی با روسری برایش قبر ساختیم بعد از چهل روز که جنازه های به زمین مانده این شهدا  جمع آوری و به شاهرود منتقل و تشیع گردید شد جایگاه ابدی بدن آفتاب سوخته و رنجورش که هم زخم تیر در گلوی شکافته اش را داشت و هم آثار سوزش آفتاب جنوب بر پوست نازک و لطیفش. 

نکته جالب دیگر این که بدن پاک این شهید (و دیگر هم رزمانش) در گرمای شدید تابستان جنوب زیر آفتاب داغ آنجا کاملا سالم مانده و در مدتی که در بین دشمن مانده بود هیچ حیوانی از بدن این شهید تغذیه نکرده بود. قاعدتا باید مورچه ها و یا پرندگان آن را می خوردند ولی ابدان شهدای ما تنها خشک شده بود.

حالات مادر شهید سید محسن :

مادر کوه صبر بود او معمولا در مواقعی که مصیبتی پیش می آمد همیشه بی صدا و بدون توجه به عمق مصیبت مشغول تدارک مراسم تشیع و ختم و ملزومات آن بود در این حادثه هم انگار به همین روش در تدارک کار خود بود. خبر شهادت محسن را که به ما دادند فورا خود را به گرمن رساندیم دیدم که همه مشغول گریه اند از جمله کسانی که روی سکوی خانه ما مثل ابر بهار می گریست مرحوم حاج رمضان ابراهیمی بود او انگار برادر خود را از دست داده بود حرکات این مومن خیلی برجسته بود و به یادم مانده است ولی مادر ما انگار نه انگار که سید محسن شهید شده است و با همان حال و هوای همیشگی خود که در این گونه مواقع داشت در تکاپوی تهیه مقدمات تشیع و ختم و... بود. از جمله در تدارک پول بود که معمولا روی سر داماد می ریزند. او می خواست که به شاهرود برود و به صورت معمول در محوطه سپاه پاسداران جسد سید محسن را زیارت کند او می گفت "ما باید داماد مان (شهید سید محسن) را در سپاه شاهرود به حمام ببریم" و با این امید بود که به این و سو و آن سو می رفت و آخر هم من نتوانستم خودم را کنترل کنم و به او گفتم مادر سپاهی در کار نیست زیرا جسدی در کار نیست که به شاهرود برویم و او را ببینیم و این خبر آنقدر برایش سخت و طاقت فرسا بود که همچون پتکی بر او کوبیده شد و او را از حرکت انداخت و بی هوشش کرد و کوه صبر ما هم این گونه خود را باخت و به زمین خورد. 

چهل روز سخت بر ما گذشت تا عملیات کربلای یک انجام شد و با پیشروی رزمندگان اجساد شهدا به ما بازگردانده شد. پنج شنبه ها سخت ترین روز هر هفته بود که باید به مزاری می رفتیم که برای شهید ما قبری در آن وجود نداشت و تنها این مراسم چهلم این شهید بود که مراسم ما قبر هم داشت ولی پیش از آن به مزار بی قبرش می رفتیم. 

شوخی های رزمندگان هشت سال دفاع مقدس - شهید سید محسن مصطفوی

نوروز امسال سعادتی دست داد و بنده ای از بندگان خاص خداوند سبب شد تا به یاد حضور در جنگ تحمیلی هشت ساله با دشمن بعثی خدمت حاج آقای رضا بسطامی (معروف به دایی رضا) در روستای میقان رسیدیم در این نشست که عکس هایی از شهدا خدمت ایشان ارایه شد یادی هم از شهید سید محسن مصطفوی شد. دایی رضا در این گفتگو از جاده خندق گفت ٫ جایی و زمانی که با شهید سید محسن مصطفوی در آنجا همرزم بوده است. ایشان فرمود سید محسن خیلی به آراستگی و نظافت ظاهر توجه داشت و خصوصا مرتب موهای خود را شانه می کرد و به یک طرف می انداخت و به نظم موهای سرش خیلی اهمیت می داد و من هم هر موقع به ایشان می رسیدم  این شهید بزرگوار را در آغوش می گرفتم (این رسم دایی رضا بود که در مواجهه با رزمندگان آنان را در آغوش گرفته و مصافحه می کردند) و در این بین دستی هم به سرش می گشیدم و به این ترتیب موهای شانه کرده اش خراب می شد. این شهید بزرگوار می فرمود که با موهای من چه دشمنی داری ٫ دایی رضا؟!! و این شده بود شوخی رایج من با این شهید.

دایی رضا درست فرمودند این شهید بزرگوار به نظافت و آراستگی لباس و مو خیلی عنایت داشت و دایم شانه ای در دست جلوی آیینه خود را مرتب نگه می داشت. از زمانی که بنده یادم هست هیچ گاه مادرم (ره) لباس های او را نشست (به رسم معمول که لباس های همه ما را مادرم می شستند) او وقتی حمام  می رفت تمام لباس هایش را می شست و خود خشک کرده و در بقچه خود مرتب نگهداری می کرد. او راضی نبود بار شستن لباس هایش را هم به دوش مادرش بیندازد.

لازم به ذکر است که اگر چه امروز برخی علمای صحنه گردان جامعه سیاسی کشور را کسانی تشکیل می دهند که در جبهه ها و حتی صحنه های مبارزه علیه رژیم شاه بعضا حتی دیده هم نشده اند ولی دایی رضا بسطامی از معدود علمای دینی ملبس بودند که همیشه در کنار رزمندگان حضور داشتند و آنقدر این حضور طولانی بود که برخی برای این که ایشان مجبور به رسیدگی به امور زندگی اش شود دلسوزانه به روشی حتی او را از رفتن به جبهه باز می داشتند. در همین نشست ایشان از باز ماندن از قافله رزمندگان در یک اعزام این گونه خاطره خود را مطرح کرد :

خداحافظی ها را انجام داده بودیم و با سلام و صلوات در اتوبوسی که قرار بود رزمندگان را به جبهه ها منتقل کند نشسته بودم که ناگهان نزدیکی های حرکت اتوبوس بود که یکی از دوستان به من مراجعه کرد و گفت شما ساکت خود را بردار و از این اتوبوس پیاده شو٫ و من هم که فکر می کردم قرار است اتوبوس مرا تغییر دهند اطاعت کرده و پیاده شدم  ولی اتوبوس ها حرکت کردند و اعتراض من هم برای جا ماندن ٫ به جایی نرسید و مرتب به من می گفتند صبر کن با موتور هم که شده تو را به اتوبوس ها می رسانیم و با این ترفند از آن قافله باز ماندیم.

خاطره جالب از شهید سید محسن مصطفوی - چون ندا ارجعی آمد باید شتافت

سال ۱۳۶۵ در آخرین اعزام این شهید بزرگوار به جبهه ها ٫ وقتی ظاهرا به مرخصی بعد از عملیات خط پدافندی فاو می آید و گردان شان در مرخصی بودند و به واسطه این که در همان زمان دیگر برادرهای این شهید بزرگوار هم در جبهه حضور داشتند خانواده شهید از این ایشان می خواهد که در غیاب دیگران ایشان پشت جبهه بماند و ظاهرا نیز به  رسم ادبی که در وجود شریفش بسیار بود به این امر راضی و یا مجبور شده و می ماند ولی این اقامت سه روز بیشتر طول نمی کشد و انگار ندایی درونی او را به جبهه ها باز می گرداند و با این کار روح نا آرامش را آرامش می دهد و بازگشت همانا و شرکت در عملیات مهران نیز همانا و شهادتی که اتفاق افتاد و چهل روز جنازه اش را صحرای تفدیده مهران در بر خود داشت و آن را امانت داری کرد و سپس به ما پس داد.

چون ندای ارجعی آمد ز کوی دلبران

پس شتابان بایدت رفت و چنین باید شتافت

و چه خوش رفتنی که به شوخی آن روزهای جنگ عمودی باید رفت و افقی برگشت تا در افق دید آزادگان جهان قرار گرفت. خدایش او را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. روح رسول خدا (ص) و امام خمینی (ره) از او و از ما بازماندگان قافله عشق شاد و سرخوش باد.

شهید محمد مهدی بابا محمدی - حلالیت طلبیدن رسم رایج جبهه ها

شهیدی که در عملیات رمضان سال 1361 به درجه رفیع شهادت نایل شد او در حالی به شهادت رسید که فرماندهی یک گروهان را به عهده داشت روایتی که در ذیل می آید مربوط است به یکی از همرزمان این شهید آقای حاج سید علیرضا مصطفوی که مراحل آمادگی های رزمی قبل از عملیات را تحت فرماندهی ایشان گذرانده است و خاطره ای که گفته خواهد شد مربوط است به ورزش دو های آمادگی قبل از عملیات رمضان است زمانی که دوهای سخت و طولانی صبحگاهی انجام می شد و رزمندگان گردان باید با تجهیزات کامل رزمی در دوهای طولانی شرکت می کردند.

من که رزمنده ای نوجوان بودم و برای دومین بار به جبهه اعزام شده بودم در حین یکی از دوهای سخت و طولانی صبحگاهی که با تجهیزات کامل انفرادی در حال حرکت بودیم قمقمه آب خود را از جایگاهش خارج کردم و شروع به نوشیدن آب کردم در حالی که نمی دانستم که این کار در مقررات این دو ها ممنوع است غافل از این که فرماندهی گروهان یعنی شهید بابامحمدی این صحنه را دیده و مرا صدا کرد، و از صف مرا بیرون کشید این در حالی بود که دو ادامه داشت و گردان در حال حرکت بود و با از صف بیرون آمدن به نوعی از گردان در حال حرکت عقب می ماندم و حالی هم برای حرکت تندتر نبود و بسیار خسته هم بودیم ایشان ابتدا به من تذکر داد و بعنوان تنبیه قمقمه ام را چندی متری از جاده به بیرون پرتاب کرد و به من گفت برو با گردان ادامه مسیر بده حدودا سی یا چهل متری که جلو رفتیم به من  گفت برو قمقمه ات را بردار و برگرد. این جا بود که باید چند متری به عقب می دویدم و از جاده خارج شده و قمقه را بر می داشتم و بر می گشتم سرجایم و با گردان که بسیار خسته در حال دویدن بود همراهی می کردم این عقب گرد فشار مضاعفی را به من وارد کرد ولی بدون هیچ گونه واکنش اعتراضی من هم تمام این کارها را کردم و به جای خود بازگشتم.

این که من هیچ واکنش اعتراضی نداشتم و خستگی مضاعفی که با این کار به من تحمیل شده بود، انگار این شهید بزرگوار را دچار عذاب وجدان کرده بود و چند بار به من مراجعه کرد و تقاضای عفو بخشش ازمن کرد و من هم البته اعتراضی نداشتم و اصلا او را در این کار مقصر نمی دانستم و اقدامش را نیز طبیعی و از روی مسولیت فرماندهی می دانستم ولی این شهید چند بار با واسطه و بی واسطه درخواست عفو نمود. تا این که قرار شد هفت یا هشت نفری از نیروهای گردان 300 نفره مابرای بازدید از مناطق فتح شده بیت المقدسو شهر آزاد شده خرمشهر اعزام شوند اما این افراد به قید قرعهاز بین کل نیروهای گردان باید انتخاب می شدند. قرعه کشی انجام شد قرعه به نام من نیفتاد اما من هم سوار لندروی که برای این اعزام در نظر گرفته شدم، ولی وقتی از مقر گردان خارج شدیم یکی از افراد حاضر اعلام کرد که یک نفر زیادی از ظرفیت سوار شده است که من گفت فردی که بدون برنده شدن در قرعه آمده است من هستم. شهید بابا محمدی هم که در جمع حاضر بودو در صندلی جلو نشسته بود و در این لحظه اتومبیل هم دیگر متوقف شده بود تا فرد اضافی پیاده شود در حال پیاده شدن بودم که شهید بابا محمدی مرا دید که پیاده می شوم و گفت برگرد و تو هم بیا ایرادی ندارد و به نوعی شاید می خواست آن قضیه را هم جبران کرده باشد.

شهدای گرانقدر ما به گمترین مسایل توجه داشتند و تا حلالیت نمی گرفتند از پا نمی نشستند. یک ماهی از این جریان نگذشته بود که عملیات رمضان آغاز شد و در این عملیات شهید بابا محمدی به فیض شهادت نایل شد.

اکثر افرادی که در این سفر به خرمشهر آزاد شده ما را همراهی کردند در عملیات رمضان یا عملیات های دیگر به شهادت رسیده اند که از جمله آن شهید محمد مهدی بابامحمدی از روستای اردیان شاهرود و یا شیخ محمد تهرانی و... در این سفر عکس هایی در خرمشهر و یا آبادان گرفتیم که این عکس ها بدست ما نرسید که به این ترتیب درخواست می گردد اگر فردی به این عکس ها دسترسی دارد محبت نماید و آن را به ما هم (به عنوان باز ماندگان این قافله) برساند.

آخرین لحظات شهید مجید آخوندی - معلم ورزش از شهر بسطام شاهرود

راوی این خاطرات کمک تیربارچی این شهید آقای حاج سید علیرضا مصطفوی می باشد که به شرح ذیل روایت کرده اند :

 شهید مجید آخوندی از شهدای شهر بسطام شهرستان شاهرود است که در عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ در گرمای تیرماه در منطقه عملیاتی شرق بصره به شهادت رسید. این شهید بزرگوار که معلم ورزش و بسیار چابک بود در این عملیات در نقش تیربارچی وارد عرصه عملیات مذکور گردید. در این عملیات شهید آخوندی و همرزمان شاهرودیش در تیپ امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حاج حسین خرازی ادغام شده و با دوستان اصفهانی در عملیات رمضان شرکت می کردند. کار اصلی این گروه رزمندگان در مرحله دوم عملیات رمضان بود که باید شب هنگام آغاز می شد به این صورت که شب مرحله اول عملیات انجام شده بود و باید امام حسینی ها تا شب در منطقه فتح شده مقاومت می کردند تا شب مرحله دوم عملیات را ادامه داده و هجوم خود را برای ادامه عملیات داشته باشند. در لحظات روز پاتک های دشمن شروع شد لذا نیروهایی که برای عملیات شب در منطقه استقرار یافته بودند به دفاع از مناطق فتح شده اقدام کردند و در مقابله با همین پاتک ها هم بود که این شهید بزرگوار به درجه رفیع شهادت نایل شد. شهادت او زمانی اتفاق افتاد که دو پاتک دشمن را او و هم رزمانش با موفقیت دفع کرده بودند.

حال به لحظات قبل و حین شهادت این شهید به روایت کمکش می پردازیم :

بالای خاکریز بودم و مشغول دیدبانی تحرکات دشمن که در این لحظه نیم نگاهی هم به سمت پشت خاکریز خودی هم داشتم که دیدم ماشین وانت که جیره آب و غذای مدافعین خاکریز خودی را آورده بود و به توزیع آن اقدام  می کند سنگر به سنگر بسته های مخصوص کنسرو و آب را می گذاشت و می گذشت. بعد از چند لحظه شهید آخوندی انگار که فرصتی برای تجدید وضو یافته از آب رسیده استفاده نمود و وضویی ساخت و در سنگر خود شروع به تلاوت آیاتی چند از قرآن کریم که در قرآن های کوچک یازده سوره ای که معمولا در جیب رزمندگان بود کرد. من هم غرق تماشی او بودم ناگهان صورت به سمت دشمن برگرداندم و دیدم که تانک های دشمن به سمت خاکریز خودی در حالی که نفرات پیاده هم در پوشش آنان را در پشت آنها سنگر گرفته بودند حرکت خود را آغاز کرده اند و بلافاصله رو به شهید آخوندی کردم و او را از شروع پاتک سوم دشمن آگاه نمودم و او هم بلافاصله قرآنش را ختم کرد و در جیب خود گذاشت به بالای خاکریز آمد و آماده دفاع از خاکریز خودی شد و تیربار خود را کاملا آماده شلیک نمود و من هم که نقش کمک او را داشتم در جایگاه خود استقرار یافته و هر دو آماده شلیک بودیم من نوار بدست و او قبضه به دست آماده شلیک بودیم و هر دو تا لحظاتی در آمادگی بودیم اما انگار این پاتک و این شرایط با قبلی ها تفاوت زیادی دارد حالات شهید آخوندی منقلب بود و انگار وضعیت دیگر متفاوت است. در حالی که هیجان در خاکریز در حد اعلی خود بود ولی شهید آخوندی در فضای دیگری سیر می کرد من که کمک او بودم مرتب گزارش حضور نیروهای دشمن در لابه لای تانک ها و ضرورت شلیک به سمت آنها را متذکر می شدم و با هیجان صحنه را پوشش داده و هدایت می کردم ولی شلیکی را از او شاهد نبودم دو بار این جریان تکرار شد در بار سوم  که به شهید آخوندی نظری انداختم دیدم تیر خورده و سرش روی قنداقه تیربار در حالتی شبیه خوابیدن افتاده است و این تیر که به سر مبارکش اصابت کرده باعث شده که خون تازه به شدت از سرش جاری گردد و کف سنگر که همچون جامی کوچک بر قله خاکریز حفر شده بود مملو از خونی شده که از بدن او جاری بود سنگری که به سختی پذیرای دو نفر بود. به این ترتیب این شهید بزرگوار بدون هیچ گونه آهی و یا صدایی جان به جان آفرین تسلیم کرده بود و ظاهرا قبل از این که تیر بخورد روح مبارکش از بدنش خارج شده بود چون در دو بار قبلی که او را از وجود پیاده نظام دشمن آگاه کرده بودم او هیچ واکنشی نداشت و در حالی که به دشمن می نگریست واکنشی از او دیده نشد و لحظاتی قبل از اصابت تیر روح از بدنش خارج شده بود و قبل از صابت تیر به بدن مبارکش او به ملاقات خداوند شتافته بود.

این را باید متذکر شد که شهید مجید آخوندی بعد از ۷۴ روز بعد از شهادت برادر شهیدش حبیب آخوندی به ملاقات خداوند می شتافت و این خانواده تنها در کمتر از سه ماه دو شهید را تقدیم دفاع از میهن و اسلام عزیز کرده بودند. این شهید بزرگوار که از ورزشکاران و بسیار چابک بود و مرا به این دلیل به عنوان کمک تیربارچی خود انتخاب کرد که فکر می کرد من تنها فردی هستم که می توانم در شب حمله هم پای او بدوم و مهمات او را حمل نمایم. دوستانش از این امر مکدر بودند که چرا آنها را برای کمک انتخاب نکرده بود ولی او اصرار داشت که دوستی ها در شب حمله به کار نمی آید و در آن شب چابکی نیاز است که او آن را در من یافته بود.

همانگونه که دیدیم این شهید بزرگوار به شب عملیات نرسیده به شهادت رسید و با سازماندهی جدید گردان من نیز در نقش کمک آر.پی.چی در عملیات شب شرکت کردم اما بدون شهید مجید آخوندی.

در آخر باید امیدواری و آرزوی خود را هم بیان کنم که همانطوری که در قبل از عملیات رمضان شهید بزرگوار مجید آخوندی این حقیر را در بین دیگران به عنوان کمک خود انتخاب کرد و مرا لایق همراهی و کمک خود یافت در آن دنیا نیز این امر تکرار شود و او مرا دوباره انتخاب نماید.